گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد چهاردهم
ردّ بي‌فائدة‌ محمدعجاج‌ خطيب‌ بر سيد حسن‌ صدر
محمّد عجّاج‌ خطيب‌ در كتاب‌ خود، بعد از ذكر كلام‌ المرجع‌ الدِّينيّ الاكبر السّيد حسن‌ الصَّدر (1272- 1354 هـ) در كتاب‌ «تأسيس‌ الشّيعة‌ لعلوم‌ الاء سلام‌» بدين‌ گونه‌ ايرادهاي‌ او را به‌ پندار خود يكايك‌ ردّ مي‌كند.

وي‌ مي‌گويد: آنچه‌ را كه‌ سيوطي‌ ذكر كرده‌ است‌، غلط‌ و پندار نيست‌ بلكه‌ حقيقت‌ علمي‌ است‌ كه‌ براي‌ ما در بحثهاي‌ گذشته‌ روشن‌ شد.

و امّا كوتاهي‌ مدّت‌ خلافت‌ عمربن‌عبدالعزيز و عدم‌ تاريخ‌ زمان‌ أمر وي‌، منافات‌ با استجابت‌ علماء امر خليفه‌ را ندارد. و امّا اينكه‌ ناقلي‌ اين‌ را نقل‌ ننموده‌ است‌ حكمي‌ است‌ كه‌ دليل‌ آن‌ را رد مي‌كند؛ زيرا ناقلين‌ بسيارند. و ابن‌ عبدالبرّ تصريح‌ دارد بر آنكه‌: ابن‌ شِهاب‌ امر خليفه‌ را امتثال‌ نمود و حديث‌ را در دفاتري‌ نگاشت‌؛ و خليفه‌ يك‌ دفتر از آن‌ را به‌ سوي‌ هر زميني‌ كه‌ در آنجا حكومت‌ داشت‌ فرستاد. [1]

و آنچه‌ ابن‌ حجر ذكر كرده‌ است‌ از باب‌ حدس‌ و تخمين‌ نمي‌باشد. و آنچه‌ علماءِ حديث‌ ذكر كرده‌اند كه‌: احاديث‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ ] وآله‌ [ وسلّم‌ را جداگانه‌ تدوين‌ نمودن‌، در رأس‌ قرن‌ سوّم‌ و انتهاي‌ صدة‌ دوّم‌ تحقّق‌ يافت‌، منافاتي‌ با تدوين‌ آن‌ به‌ واسطة‌ استجابت‌ امر خليفه‌: عمر بن‌ عبدالعزيز ندارد. و ما شك‌ نداريم‌ كه‌ بعضي‌ از مُدَوَّنات‌ نخستين‌ در عصر رسول‌ اكرم‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ ] وآله‌ [ وسلّم‌ از فتاواي‌ صحابه‌ خالي‌ بوده‌ است‌.

و قوي‌ترين‌ دليل‌ بر اين‌، «صحيفة‌ صادقة‌» و «صحيفة‌ صحيحه‌» مي‌باشد، گر چه‌ بعضي‌ از مصنّفين‌ عمل‌ صحابه‌ و فتاواي‌ ايشان‌ را أيضاً در كنار حديث‌ مي‌نوشتند. و اين‌ منافات‌ ندارد با آنكه‌ تدوين‌ حديث‌ در انتهاي‌ صدة‌ اوّل‌ و پيش‌ از آن‌ صورت‌ گرفته‌ باشد.

و استشهاد صدر به‌ آنچه‌ ذهبي‌ در «تذكرة‌ الحفّاظ‌» ذكر نموده‌ است‌، فائده‌اي‌ ندارد؛ به‌ جهت‌ آنكه‌ حافظ‌ ذهبي‌ حالت‌ و كيفيّت‌ نقل‌ حديث‌ در قرن‌ اوّل‌ را به‌ طور تلخيص‌ ذكر نموده‌ است‌ وبه‌ دراست‌ و بررسي‌ «تدوين‌»، تفصيلاً و به‌ طريق‌ بررسي‌ و تحقيق‌ موضوعي‌ نپرداخته‌ است‌. و معذلك‌ مي‌بينيم‌ او را كه‌ در تراجم‌ كساني‌ از علماء كه‌ تصنيف‌ نموده‌اند ذكر مي‌كند كه‌ آنها در شهرها و بلادشان‌ أوّلين‌ كساني‌ هستند كه‌ تصنيف‌ كرده‌اند. و بر عهدة‌ ذهبي‌ نيست‌ كه‌ در موضوع‌ تدوين‌ به‌ تفصيل‌ سخن‌ گويد زيرا كتاب‌ تذكرة‌ او در رجال‌ حديث‌ است‌ نه‌ در علم‌ حديث‌ و مصطلح‌ آن‌.

و امّا اينكه‌ آنچه‌ را كه‌ سيوطي‌ ذكر كرده‌ است‌ هيچ‌ يك‌ از علماي‌ پيشين‌ كه‌ راجع‌ به‌ حديث‌ و علوم‌ آن‌ چيزي‌ نگاشته‌اند ذكر ننموده‌اند، اين‌ گفتار مردود است‌ به‌ آنچه‌ بحث‌ ما از آن‌ پرده‌ برگرفت‌؛ زيرا كه‌ رامهرمزي‌ اين‌ را ذكر نموده‌ است‌، و علّت‌ كراهت‌ كساني‌ را كه‌ در صدر اوّل‌ كتابت‌ را مكروه‌ داشته‌اند مبيّن‌ ساخته‌ است‌، و ميان‌ رواياتي‌ كه‌ كتابت‌ را تجويز نموده‌ و رواياتي‌ كه‌ آن‌ را نهي‌ كرده‌ جمع‌ كرده‌ است‌.

گرچه‌ رامهرمزي‌ همچون‌ سيوطي‌ اين‌ مطلب‌ را با عبارت‌ صريح‌ نقل‌ نكرده‌ است‌، وليكن‌ از مطالب‌ او فهميده‌ مي‌شود كه‌ بعضي‌ از علماء در قرن‌اوّل‌ تدوين‌ نموده‌اند، [2] همان‌ طور كه‌ اهتمام‌ عمر بن‌ عبد العزيز را به‌ نشر سنّت‌ و محافظت‌ بر آن‌ مبيّن‌ كرده‌ است[3]‌. و خطيب‌ بغدادي‌ كتابش‌: «تقييد العلم‌» را براي‌ عرض‌ سير تدوين‌ در عصر اوّل‌ قرار داده‌ است‌ و بسياري‌ از حقايق‌ را كه‌ بر مردم‌ پنهان‌ بود روشن‌ نموده‌ است‌ و به‌ اثبات‌ رسانيده‌ است‌ كه‌ بعض‌ از طلاّ ب‌ و أهل‌ علم‌ ممارست‌ بر تدوين‌ در عهد رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ ] وآله‌ [ وسلّم‌ و پس‌ از آن‌ داشته‌اند.

و أبوعُبيد قاسم‌ بن‌ سلاّ م‌ (157-224 ه ) با سندش‌ از محمّد بن‌ عبدالرّحمن‌ أنصاري‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ گفت‌: «چون‌ عمر بن‌ عبدالعزيز به‌ خلافت‌ رسيد فرستاد به‌ مدينه‌ و كتاب‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ ] وآله‌ [ وسلّم‌ در صدقات‌ و كتاب‌ عمر بن‌ خطّاب‌ ... را طلب‌ كرد و از آندو، نسخه‌اي‌ براي‌ او برداشتند.» [4]

بنابراين‌ گمان‌ ندارم‌ پس‌ از اين‌ امور انساني‌ ادّعا كند كه‌ امر عمر بن‌ عبدالعزيز نافذ نشد يا بدان‌ عمل‌ ننمودند. و عليهذا آنچه‌ علماي‌ حديث‌ بدان‌ رفته‌اند كه‌ ابتداي‌ تدوين‌ حديث‌ در انتهاي‌ صدة‌ اول‌ بوده‌ است‌ از باب‌ حدس‌ و تخمين‌ و شتابزدگي‌ در گفتار نبوده‌ است‌. و گفتارشان‌ محمول‌ است‌ بر تدوين‌ رسمي‌ كه‌ دولت‌ بر آن‌ همّت‌ گماشته‌ بود، و امّا تدوين‌ شخصي‌ و فردي‌، از عهد رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ ] وآله‌ [ وسلّم‌ بوده‌ است‌.

سيّد حسن‌ صدر بعد از اين‌ كلام‌، كتابي‌ را براي‌ علي‌ رضی الله عنه كه‌ پيچيده‌ بهم‌ و عظيم‌ بوده‌ است‌ ذكر كرده‌ است‌، و صحيفه‌اي‌ را كه‌ به‌ شمشيرش‌ مُعَلَّق‌ بوده‌ است‌ ذكر نموده‌ است‌، و سپس‌ كتابي‌ را براي‌ أبورافِع‌ غلام‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ ] وآله‌ [ وسلّم‌ ذكر كرده‌ است‌ كه‌ آن‌ را كتاب‌ «سنن‌ و أحكام‌ و قضايا» ناميده‌ است‌؛ و ابو رافع‌ در أوّل‌ خلافت‌ علي‌ رضی الله عنه فوت‌ كرده‌ است‌.

سيّدحسن‌صدر مي‌گويد: «واوّل‌ خلافت‌ علي‌ أميرالمومنين‌ سنة‌ سي‌ وپنج‌ از هجرت‌ مي‌باشد. بر اين‌ اساس‌، قديمتر از وي‌ به‌ ضرورت‌ تاريخ‌ در فنّ تأليف‌ نيامده‌ است‌.» [5]

(محمّد عَجّاج‌ خطيب‌ مي‌گويد:) اگر اين‌ خبر صحيح‌ باشد، در اين‌ صورت‌ أبورافع‌ از كساني‌ است‌ كه‌ در عصر صحابه‌ تدوين‌ نموده‌ است‌، در حالي‌ كه‌ قبل‌ از وي‌ عبدالله‌ بن‌ عَمْرو دست‌ به‌ تدوين‌ زده‌ است‌ كه‌ در عهد رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ ] وآله‌ [ وسلّم‌ بوده‌ است‌.

و اگر اين‌ خبر صحيح‌ باشد و كتاب‌ او مرتّب‌ بر أبوابي‌ (نماز، و روزه‌، و حجّ، و زكوة‌، و قضايا) همچنانكه‌ سيّد حسن‌ صدر ذكر كرده‌ است‌ بوده‌ باشد، براي‌ او شَرَف‌ اولويّت‌ در تأليف‌ بوده‌ است‌ نه‌ در تدوين‌. و صحّت‌ اين‌ مطلب‌ ما را بر آن‌ تحميل‌ نمي‌كند كه‌ اخبار تدوين‌ در عهد عمر بن‌ عبدالعزيز را كه‌ بر حسب‌ تاريخ‌ به‌ ثبوت‌ پيوسته‌ است‌، نفي‌ كنيم‌. [6]

ما در اينجا عين‌ ترجمة‌ مطالب‌ او حتّي‌ تعليقه‌هايش‌ را ذكر نموديم‌ تا همة‌ جوانب‌ اشكال‌ وي‌ مشخّص‌ گردد. و اگر حقّاً بخواهيم‌ راستي‌ و درستي‌ گفتار مرحوم‌ سيّد حسن‌ صدر را روشن‌ و مبرهن‌ سازيم‌ و در يكايك‌ از اشتباههاي‌ مستشكل‌ به‌ ايشان‌ سخن‌ به‌ تفصيل‌ پردازيم‌ تحقيقاً يك‌ جلد كتاب‌ خواهد شد؛ ولي‌ در اينجا ناچاريم‌ براي‌ رفع‌ شبهه‌ قدري‌ گفتار را گسترش‌ دهيم‌ گرچه‌ مستلزم‌ في‌ الجمله‌ تفصيل‌ گردد.

بازگشت به فهرست

كلام‌ شيخ‌ محمود ابوريّه‌ در كيفيت‌ تدوين‌ اهل‌ سنّت‌
اوَّلاً شرحي‌ را از عالم‌ بيدار و غير متعصّب‌ سنّي‌ مذهب‌ مصري‌- حشرهُ الله‌ مع‌ اميرالمومنين‌ و أبنائه‌ المعصومين‌، و أبْعَدَهُ مِمَنَّ يتبرَّءُ منه‌ و يُبْغِضُهُ-: شيخ‌ محمود أبُورَيَّه‌ در كتاب‌ ارزشمند و گرامي‌: «أضْوَاءٌ عَلَي‌ السُّنَّةِ المحمّديّة‌» كه‌ مطالعه‌ و دقّت‌ از ابتدا تا انتهاي‌ آن‌ براي‌ هر طالب‌ علمي‌ كه‌ قدم‌ در صراط‌ حديث‌ و فقه‌ و اصول‌ مي‌نهد به‌ نظر حقير فقير ضروري‌ مي‌رسد، بيان‌ مي‌نمائيم‌:

وي‌ در تدوين‌ حديث‌، در تحت‌ عنوان‌: كَيْفَ نَشَأتَدْوِينُ الْحَدِيث‌ بياني‌ دارد تا مي‌رسد بدينجا كه‌ مي‌گويد:

در آنچه‌ سابقاً در فصل‌ پيشين‌ گذشت‌ ديدي‌ كه‌ صحابه‌ در عصر ابوبكر قرآن‌ را در موضع‌ واحدي‌ گرد آوردند، از آنچه‌ در حيات‌ رسول‌ الله‌- صلوات‌ الله‌ عليه‌- نوشته‌ شده‌ بود و آنچه‌ از حفظ‌ در سينه‌هايشان‌ داشته‌اند، و آنها بدين‌ امر عنايت‌ مهمّ و بالائي‌ را مبذول‌ نمودند.

امّا احاديث‌ رسول‌ را ننوشتند و جمع‌ نكردند براي‌ آنكه‌ مانند قرآن‌ در عصر پيغمبر نوشته‌ نگرديده‌ بود.- تا مي‌رسد بدينجا كه‌ مي‌گويد:

شيخ‌ ابوبكر بن‌ عقال‌ صَقْلي‌ در فوائدش‌ بنا بر روايت‌ ابن‌بشكوال‌ مي‌گويد: علّت‌ آنكه‌ صحابه‌ سنن‌ رسول‌ الله‌ صلی الله علیه و آله را در مصحف‌ واحدي‌ مثل‌ قرآن‌ جمع‌ ننمودند، اين‌ بود كه‌ سنن‌ رسول‌ خدا انتشار يافته‌ بود و درست‌ آن‌ از نادرست‌ آن‌ معلوم‌ نبود و صاحبان‌ نقل‌ سنّت‌ به‌ قوّة‌ حافظه‌شان‌ اعتماد داشتند؛ امّا در قرآن‌ چنين‌ نبود.

و الفاظ‌ سنّت‌ از زياده‌ و نقصان‌ محفوظ‌ نبود همچنانكه‌ خداوند قرآن‌ را با نظم‌ بديعش‌ محفوظ‌ داشت‌، آن‌ نظمي‌ كه‌ خلايق‌ از آوردن‌ مانندش‌ عاجز ماندند. بنابراين‌ در آنچه‌ از قرآن‌ گردآوري‌ كردند همه‌ با هم‌ مجتمع‌ بودند، امّا در حروف‌ سنن‌ و نقل‌ نظم‌ كلامش‌ از جهت‌ نصّ و عبارت‌ مختلف‌ بودند. بنابراين‌ تدوين‌ آنچه‌ مورد اختلاف‌ مي‌باشد درست‌ نبود. [7]

امر روايت‌ به‌ همين‌ منوالي‌ كه‌ ذكر نموديم‌ پيوسته‌ ادامه‌ مي‌يافت‌. قوّة‌ ذاكره‌ و حافظه‌ در آن‌ هر كاري‌ كه‌ مي‌خواست‌ بكند مي‌كرد. سنَّت‌ در طول‌ عهد صحابه‌ و مقدار بسياري‌ از ابتداي‌ عهد تابعين‌ نوشته‌ نشد و تدوين‌ نگشت‌ تا آنكه‌ سنّت‌ را- بنابر آنچه‌ گفته‌اند- در آخر عهد تابعين‌ تدوين‌ نمودند. [8]

هروي‌ مي‌گويد[9] : دأب‌ و دَيْدَن‌ صحابه‌ و تابعين‌ آن‌ نبوده‌ است‌ كه‌ احاديث‌ را بنويسند، بلكه‌ آنها را لفظ‌ به‌ لفظ‌ تأديه‌ مي‌كردند و از حفظ‌ اخذ مي‌نمودند، مگر كتاب‌ صدقات‌ و چيز اندكي‌ را كه‌ شخص‌ بحّاث‌ وفحّاص‌ بعد از استقصاء به‌ دست‌ مي‌آورد.

تا به‌ جائي‌ رسيد كه‌ از نابودي‌ و از ميان‌ برداشته‌ شدن‌ سنَّت‌ ترسيدند؛ چون‌ علماء حافظ‌ سنّت‌ در مرگ‌ سرعت‌ كردند. در اين‌ حال‌ عمر بن‌ عبدالعزيز، أبابكر حَزْمي‌ را [10] به‌ واسطة‌ نامه‌اي‌ كه‌ به‌ سويش‌ نوشت‌ امر نمود كه‌: انْظُرْ مَاكَانَ مِنْ سُنَّةٍ أوْ حَدِيثٍ فَاكْتُبْهُ. «نظر كن‌ آنچه‌ را كه‌ از سنّت‌ يا حديث‌ مي‌باشد بنويس‌!»

و مالِك‌ در «مُوَطَّأ» به‌ روايت‌ محمّد بن‌ حسن‌ مي‌گويد: عمر بن‌ عبدالعزيز به‌ ابوبكر بن‌ حَزْم‌ نوشت‌ كه‌: انْظُرْ ماكانَ مِنْ حَديثِ رَسولِ اللهِ أوْ سُنَنِهِ فَاكْتُبْهُ لي‌! فَإنِّي‌ خِفْتُ دُرُوسَ الْعِلْمِ وَ ذَهابَ الْعُلَماء! «نظر كن‌ به‌ آنچه‌ از حديث‌ رسول‌ الله‌ يا سنَّتهاي‌ او مي‌باشد براي‌ من‌ بنويس‌! چرا كه‌ من‌ از از ميان‌ رفتن‌ علم‌ و رفتن‌ علماء نگرانم‌!»

و به‌ او توصيه‌ نمود تا آنچه‌ را نزد عُمرة‌ أنصاريّه‌ دختر عبدالرّحمن‌- كه‌ شاگرد عائشه‌ رضي‌ الله‌ عنها بوده‌ است‌- و آنچه‌ را كه‌ نزد قاسم‌ بن‌ محمّد بن‌ أبي‌بكر مي‌باشد براي‌ او بنويسد.

أمّا امر عمر بن‌ عبدالعزيز در انتهاي‌ صدة‌ اوّل‌ بوده‌ است‌. [11]

و چنين‌ مشهود است‌ كه‌ چون‌ مرگ‌ گريبان‌ عمر بن‌ عبدالعزيز را گرفت‌، ابن‌ حزم‌ از كتابت‌ حديث‌ منصرف‌ گشت‌، خصوصاً هنگاميكه‌ يزيد بن‌ عبدالملك‌ او را عزل‌ كرد در وقتي‌ كه‌ پس‌ از عمر بن‌ عبدالعزيز ولايت‌ أمر را قبض‌ نمود، و اين‌ در سنة‌ 101ه بوده‌ است‌.

و همچنين‌ تمامي‌ أفرادي‌ كه‌ با أبوبكر بن‌ حزم‌ دست‌ به‌ كتابت‌ زده‌ بودند منصرف‌ گشتند، و در امر تدوين‌ فَترتي‌ رخ‌ داد تا در سنة‌ 105ه هشام‌ بن‌ عَبْدالملك‌ ولايت‌ امر را عهده‌ دار شد و ابن‌ شِهاب‌ زُهْرِي‌ را در اين‌ امر به‌ كار واداشت‌. [12] بلكه‌ گفته‌اند: وي‌ او را بر تدوين‌ حديث‌ إكراه‌ نمود، چونكه‌ آنان‌ از كتابت‌ حديث‌- همچنانكه‌ بعداً براي‌ تو روشن‌ مي‌گردد- إكراه‌ داشتند. امّا دير زماني‌ اين‌ كراهت‌ نپائيد تا تبديل‌ به‌ رضايت‌ گرديد، و ابن‌ شهاب‌ از خِصِّيصين‌ هشام‌ و داراي‌ مقامي‌ رفيع‌ نزد وي‌ گشت‌ و با او حجّ نمود و هشام‌ او را «معلّم‌ اولاد خود» قرار داد تا اينكه‌ پيش‌ از هشام‌ به‌ فاصلة‌ يك‌ سال‌ بمرد، و هشام‌ در سنة‌ 125ه فوت‌ نمود.

به‌ مرگ‌ هشام‌ اركان‌ دولت‌ بني‌اميّه‌ متزلزل‌ گشت‌ و رفته‌ رفته‌ به‌ تدريج‌ اضطراب‌ در آن‌ پديد آمد.

پس‌ از آن‌ تدوين‌ در طبقه‌اي‌ كه‌ دنبال‌ طبقة‌ زُهري‌ بود شيوع‌ پيدا كرد و اين‌ امر به‌ واسطة‌ تشجيع‌ بني‌عبّاس‌ صورت‌ گرفت‌.

ابن‌ شهاب‌ زُهْري‌ را كه‌ اوّلين‌ تدوين‌ كنندة‌ حديث‌ شمرده‌اند شايد به‌ جهت‌ آن‌ بوده‌ است‌ كه‌ بني‌اميّه‌ از او اخذ كرده‌ و پيروي‌ مي‌نمودند.

در «تذكرة‌ الحفَّاظ‌» گويد: خالد بن‌ مَعْدان‌ حِمْصي‌ هفتاد صحابي‌ را ملاقات‌ كرد و حديث‌ را مي‌نوشت‌ و داراي‌ مصنَّفاتي‌ مي‌باشد؛ وليكن‌ از اين‌ مصنّفات‌ ذكري‌ در كتب‌ حديث‌ به‌ ميان‌ نيامده‌ است‌. ابن‌ مَعْدان‌ در سنة‌ 104 ه فوت‌ نموده‌ است‌.

و حافظ‌ ابن‌حَجَر در مقدّمة‌ «فَتْحُ الْبَاري‌» پس‌ از آنكه‌ مبيّن‌ ساخته‌ است‌ كه‌ آثار پيامبر در عصر اصحاب‌ و أعاظم‌ تابعين‌ در جوامع‌ مُدَوَّن‌ و مرتَّب‌ نبوده‌ است‌ به‌ جهت‌ آنكه‌ آنان‌ را از كتابت‌ نهي‌ كرده‌ بودند همان‌ طور كه‌ در «صحيح‌» مسلم‌ ثابت‌ است‌، چنين‌ گويد: «پس‌ از آن‌ چون‌ علماء در شهرها زياد شدند و بدعتها از ناحية‌ خوارج‌ و روافِض‌... رو به‌ فزوني‌ گذارد، در اواخر عصر تابعين‌، تدوين‌ آثار و تبويب‌ أخبار قدم‌ به‌ مرحلة‌ ثبوت‌ نهاد- الخ‌-».

بخاري‌ و تِرْمَذي‌ از أبوهريره‌ روايت‌ نموده‌اند كه‌ وي‌ گفت‌: هيچ‌ كدام‌ از اصحاب‌ پيغمبر صلی الله علیه و آله روايتشان‌ از من‌ بيشتر نبود مگر روايات‌ عبدالله‌ بن‌ عَمْرو به‌ سبب‌ آنكه‌ او مي‌نوشت‌ و من‌ نمي‌نوشتم‌. [13] و مُحَدِّثين‌ آنچه‌ را كه‌ در صحيفة‌ محدِّثي‌ يا عالمي‌ يافت‌ مي‌شد روايت‌ صحيحة‌ مرويّه‌ از او به‌ شمار نمي‌آوردند مگر آنكه‌ آن‌ محدّث‌ مي‌گفت‌: من‌ اين‌ روايت‌ را از راوي‌ آن‌ شنيده‌ام‌، و آن‌ را «وِجادَه‌» نام‌ مي‌نهادند.

علاّمه‌ شيخ‌ مُصْطفي‌ عبدالرَّزّاق‌ مي‌گويد: « از عللي‌ كه‌ باعث‌ شد و حاجت‌ به‌ تدوين‌ سنن‌ را تأكيد كرد شيوع‌ روايت‌ حديث‌، و قلّت‌ وثوق‌ به‌ بعضي‌ از راويان‌، و ظهور كذب‌ در حديث‌ از رسول‌ اكرم‌ صلی الله علیه و آله به‌ واسطة‌ أسباب‌ مذهبي‌ و علل‌ سياسي‌ بود. امّا اوّل‌ زمان‌ تدوين‌ سنّت‌ به‌ معني‌ حقيقي‌ در ميان‌ سالهاي‌ 120 ه و سالهاي‌ 150ه واقع‌ گشت‌.» [14]

بازگشت به فهرست

علماء به‌ تدوين‌ حديث‌ دست‌ نيازيدند مگر از روي‌ كراهت‌
چون‌ علماء را امر به‌ تدوين‌ حديث‌ نمودند، آنان‌ استجابت‌ امر نكردند مگر از روي‌ اكراه‌. و اين‌ به‌ جهت‌ آن‌ بود كه‌ ايشان‌ از كتابت‌ حديث‌، پس‌ از آنكه‌ سُنَّت‌ صحابه‌ قبل‌ از آنان‌ بر عدم‌ كتابت‌ و تدوين‌ بوده‌ است‌، پرهيز مي‌كرده‌اند.

مَعْمَر از زُهْرِي‌ نقل‌ مي‌كند كه‌ گفت‌: كُنَّا نَكْرَهُ كِتَابَ الْعِلْمِ حَتَّي‌ أكْرَهَنَا عَلَيْهِ[15] هَوُلاَءِ الاُمَرَاءُ، فَرَأيْنَا ألاَّ نَمْنَعَهُ أحَداً مِنَ الْمُسْلِمِينَ. [16]

«ما اين‌ طور بوديم‌ كه‌ از نوشتن‌ علم‌ ناخوشايند بوديم‌ تا آنكه‌ ما را اين‌ اميران‌ به‌ كتابت‌ اكراه‌ كردند، و در اين‌ صورت‌ ديديم‌ كه‌ آن‌ را از احدي‌ از مسلمين‌ منع‌ ننمائيم‌.»

و زُهْري‌ نيز اين‌طور مي‌گويد: اسْتَكْتَبَنِي‌ الْمُلُوكُ فَاكْتَتَبْتُهُمْ، فَاسْتَحْيَيْتُ اللهَ إذْ كَتَبَهَا الْمُلُوكُ ألاَّ أكْتُبَهَا لِغَيْرِهِمْ. [17]

«پادشاهان‌ مرا به‌ كتابت‌ احاديث‌ وادار كردند پس‌ من‌ براي‌ آنان‌ نوشتم‌. در اين‌ صورت‌ از خدا شرمم‌ آمد كه‌ پادشاهان‌ براي‌ خودشان‌ نوشته‌اند، من‌ براي‌ غير ايشان‌ ننويسم‌.»

و اين‌ فقط‌ بدان‌ سبب‌ بود كه‌ مسلمين‌ در اوّل‌ اسلام‌ همّشان‌ مقصور بر كتابت‌ قرآن‌ بود. امّا حديث‌ را از طريق‌ روايت‌ و نقل‌ سنّت‌ به‌ هم‌ مي‌سپردند و در اين‌ امر تنها به‌ قوّة‌ ذاكره‌ و حافظة‌ خود متّكي‌ بوده‌اند.

بازگشت به فهرست

در عصر بني‌اميّه‌، تدوين‌ مرتَّب‌ و منظّمي‌ را اعتبار نكردند
علماء، عصر بني‌اميّه‌ را عصر تصنيف‌ منظّم‌ به‌ شمار نياورده‌اند، زيرا از آثار اين‌ عصر كتابهاي‌ جامع‌ و مبوّبي‌ را نيافته‌اند، و فقط‌ يافته‌اند كه‌ آنچه‌ به‌ عمل‌ آورده‌اند و در قالب‌ نوشتن‌ ريخته‌اند فقط‌ مجموعه‌هائي‌ بوده‌ است‌ كه‌ حامل‌ علم‌ واحدي‌ نمي‌باشد، بلكه‌ حديث‌ و فقه‌ و نَحْو و لغت‌ و خبر و امثال‌ اينها را در مجموعة‌ واحدي‌ به‌ هم‌ ضميمه‌ نموده‌ بودند.

استاد عالم‌ أحمد سِكَنْدَري‌ در كتاب‌ خود: «تاريخ‌ آداب‌ اللغة‌ العربيّة‌»[18] گويد: عصر دولت‌ بني‌اميّه‌ منقضي‌ گشت‌ و غير از قواعد نحو و برخي‌ احاديث‌ و اقوال‌ فقهاء از صحابه‌ در تفسير چيزي‌ مدوّن‌ نگشت‌. و روايت‌ شده‌ است‌ كه‌: خالد بن‌ يزيد[19] كتابهائي‌ را در علم‌ فَلَك‌ و كيمياء ترتيب‌ داد، و معاويه‌، عُبَيْد بن‌ سارِيَه‌ را[20] از صنعا طلبيد و او براي‌ وي‌ كتاب‌ «الْمُلُوكُ وَ الاخبارُ الْمَاضِيَة‌» را نوشت‌، و وَهَب‌ بن‌ مُنَبِّه‌ و زُهْري‌ و موسي‌ بن‌ عَقَبَة‌ نيز در اين‌ زمينه‌ كتابهائي‌ را نگاشتند.

و ليكن‌ اينها قانع‌ نمي‌كند كه‌ بَحَّاثين‌ در تاريخ‌ علوم‌ و تصنيف‌، عصر بني‌ اميّه‌ را عصر تصنيف‌ محسوب‌ دارند، زيرا كه‌ در آن‌ عصر كتابهاي‌ جامعِ شاملِ مبوّبِ مفصّل‌ نقش‌ هستي‌ به‌ خود نگرفت‌. و تمام‌ اينها مجموعه‌هائي‌ بود كه‌ بر حسب‌ ورودشان‌ و اتّفاق‌ روايتشان‌ تدوين‌ مي‌شدند. [21]

غزالي‌ در «احياء العلوم‌» مي‌گويد: «كتب‌ و تصانيف‌، چيزهاي‌ حادثي‌ مي‌باشند و حتّي‌ يكي‌ از آنها در عصر صحابه‌ و صدر عصر تابعين‌ نبود، و حدوث‌ آنها پس‌ از سنة‌ 120 ه و پس‌ از وفات‌ جميع‌ صحابه‌ و جُلِّ تابعين‌ رضي‌ الله‌ عنهم‌ بوده‌، و بعد از وفات‌ سعيد بن‌ مُسَيّب‌ (متوفَّي‌ در سنه‌105 ه ) و حسن‌ بَصْري‌ (متوفَّي‌ در سنة‌ 110 ه ) و بعد از وفات‌ خوبان‌ و برگزيدگان‌ از تابعين‌ بوده‌ است‌.

بلكه‌ نخستين‌ أصحاب‌، كتابت‌ حديث‌ را ناپسند مي‌شمردند و تصنيف‌ كتب‌ را مكروه‌ ميداشتند براي‌ اينكه‌ مردم‌ از حفظ‌ و از قرآن‌ بدانها مشغول‌ نگردند و از تدبّر و تفكّر و تذكّر باز نمانند، و مي‌گفتند: سنّت‌ را حفظ‌ كنيد همين‌ طور كه‌ ما حفظ‌ ميكرديم‌ ...» [22]

و ملخّص‌ و محصّل‌ آنچه‌ ذكر شد آن‌ است‌ كه‌: اوّلين‌ مرحله‌ تدوين‌ حديث‌ از أواخر عصر بني‌اميّه‌ نشأت‌ گرفت‌ و بر طريقي‌ غير مرتّب‌ از صحف‌ پيچيده‌ به‌ هم‌ و غير منظّم‌ بدون‌ آنكه‌ بر ابواب‌ و فصولي‌ منقسم‌ باشد، بوده‌ است‌.

و امكان‌ دارد اين‌ طرز تدوين‌ بر اساس‌ تدريسي‌ كه‌ در مجالس‌ علمي‌ آن‌ زمان‌ برپا مي‌گشته‌ است‌ تحقّق‌ يافته‌ باشد، زيرا كه‌ آن‌ مجالس‌ اختصاص‌ به‌ علمي‌ از علوم‌ نداشت‌ و مجلس‌ واحد مشتمل‌ بر علوم‌ متعدّده‌اي‌ بوده‌ است‌.

عطاء مي‌گويد: من‌ مجلسي‌ را گرامي‌تر و عظيم‌تر از مجلس‌ ابن‌عبّاس‌ نديدم‌ و از جهت‌ كثرت‌ فقه‌ و عظمت‌ هيبت‌ مانند آن‌ نيافتم‌. اصحاب‌ قرآن‌ از او سوال‌ مي‌كردند، و اصحاب‌ عربيّت‌ از او سوال‌ مي‌كردند، و اصحاب‌ شعر از او سوال‌ مي‌كردند و همة‌ ايشان‌ از وادي‌ گسترده‌ و پهناوري‌ بيرون‌ مي‌شدند. [23]

و عُمَر بن‌ دينار مي‌گويد: من‌ مجلسي‌ را به‌ جامعيّت‌ مجلس‌ ابن‌عبّاس‌ در هر خيري‌ نديدم‌: حلال‌ و حرام‌ و تفسير قرآن‌ و عربيّت‌ و شعر.

اين‌ طَوْرِ اوّل‌ از تدوين‌ بود و از آن‌ هيچ‌ كتابي‌ به‌ ما واصل‌ نگرديده‌ است‌.

بازگشت به فهرست

تدوين‌ در عصر عبّاسي‌
سِكَنْدري‌ مي‌گويد:

علماء در عصر عبّاسي‌ نشاطي‌ و سرعتي‌ به‌ تهذيب‌ آنچه‌ در كتب‌ نوشته‌ شده‌ بود و به‌ تدوين‌ آنچه‌ در سينه‌ها به‌ حفظ‌ نگهداري‌ شده‌ بود ابراز داشتند، و آنها را مرتّب‌ و مبوّب‌ نموده‌ به‌ صورت‌ كتابهائي‌ در قالب‌ تصنيف‌ ريختند.

و از قويترين‌ اسباب‌ در اقبال‌ علماء بر تصنيف‌ در اين‌ عصر، ترغيب‌ و اهتمام‌ خليفه‌ أبوجعفر منصور[24] بر آن‌، و حمل‌ او أئمّة‌ از فقهاء را بر جمع‌ حديث‌ و فقه‌ بود. وي‌ عليرغم‌ بُخْلي‌ كه‌ داشت‌، در اين‌ راه‌ اموال‌ سرشاري‌ را مصرف‌ نمود.

و چنين‌ آورده‌اند كه‌: عنايت‌ وي‌ در تشييد و تعضيد علوم‌ اسلاميّه‌ متوقّف‌ نگرديد، بلكه‌ او علماء و مترجمين‌ را وادار مي‌نمود آنان‌ كه‌ از سريان‌ و فارس‌ بودند تا از فارسي‌ و يوناني‌ به‌ عربي‌ نقل‌ كنند: علوم‌ طبّ و سياست‌ و حكمت‌ و فَلَك‌ و تنجيم‌ و آداب‌ و منطق‌ و غيرها را. [25]

بر اين‌ اصل‌ او اوّلين‌ حاكمي‌ بود كه‌ براي‌ وي‌ كتبي‌ از لغتهاي‌ ديگر به‌ عربي‌ ترجمه‌ شد، با وجود آنكه‌ عنايت‌ او به‌ حديث‌ و جمع‌آوري‌ و تدوين‌ آن‌، عنايت‌ فائقي‌ بوده‌ است‌ تا به‌ جائي‌ كه‌ چون‌ به‌ او گفته‌ شد: هَلْ بَقِيَ مِنْ لَذَّاتِ الدُّنْيَا شَيْءٌ لَمْتَنَلْهُ؟! فَقَالَ: بَقِيَتْ خَصْلَةٌ: أنْ أقْعُدَ فِي‌ مِصْطَبَةٍ وَ حَوْلِي‌ أصْحَابُ الْحديثِ!

«آيا از لذّات‌ دنيا چيزي‌ هنوز باقي‌ مانده‌ است‌ كه‌ بدان‌ نائل‌ نگشته‌ باشي‌؟! گفت‌: يك‌ چيز باقي‌ مانده‌ است‌: آنكه‌ روي‌ مِصطبه‌ و تختي‌ بنشينم‌ و گردا گرد من‌ اصحاب‌ حديث‌ بوده‌ باشند!»

و چنانكـه‌ در بعضي‌ از روايـات‌ وارد است‌: منصـور همان‌ كس‌ است‌ كـه‌ به‌ مالك‌ ابن‌ أنس‌ اشاره‌ نمود تا كتاب‌ «مُوَطَّأْ» را تأليف‌ كند.

صَوْلي‌ مي‌گويد: منصور اعلم‌ مردم‌ به‌ حديث‌ و أنساب‌ بود.

و شگفتي‌ نيست‌ در آنكه‌ رجال‌ حديث‌ در عهد منصور زياد گردند و علماء در طلب‌ آثار رسول‌ اشتداد و اهتمام‌ نمايند و در گردآوري‌ و تدوينش‌ رغبت‌ كنند، با وجود آنكه‌ عمر بن‌ عبدالعزيز گفته‌ است‌: إنَّ السُّلْطَانَ بِمَنْزِلَةِ السُّوقِ يُجْلَبُ إلَيْهَا مَا يُنْفَقُ فِيهَا؛ فَإنْ كَانَ بَرّاً أتَوْهُ بِبِرِّهِمْ، وَ إنْ كَانَ فَاجِراً أتَوْهُ بِفُجُورِهِمْ. [26]

«حقّاً و تحقيقاً سلطان‌ به‌ منزلة‌ بازار است‌ كه‌ بدانجا كشانده‌ مي‌گردد متاعي‌ كه‌ در آنجا مشتري‌ دارد. اگر سلطان‌ شخص‌ پرهيزكار و پاكدامني‌ بود پرهيزكاري‌ خود را براي‌ او مي‌برند، و اگر شخص‌ فاسق‌ و فاجري‌ بود فسق‌ و فجورشان‌ را براي‌ او مي‌برند.»

ابن‌تغري‌ بردي‌ در حوادث‌ سنة‌ 143 بدين‌ عبارت‌ ذيل‌ گويد:

ذَهَبي‌ گويد: و در اين‌ عصر (سنة‌ 143 ه ) علماء اسلام‌ در تدوين‌ حديث‌ و فقه‌ و تفسير، شروع‌ نمودند:

ابن‌جُرَيح[27]‌‌ در مكّه‌، تصانيف‌ خود را تصنيف‌ نمود (و در سنة‌ 150 ه بمرد).

و سعيد بن‌ أبي‌عُرُوبَة‌ تصنيف‌ كرد (و در سنة‌ 156 بمرد).

و حَمَّاد بن‌ سَلِمَة‌ (در سنة‌ 167 بمرد) و غير اين‌ دو نفر در بصره‌.

و أبو حَنِيفَه‌، فقه‌ و رأي‌ را در كوفه‌ تصنيف‌ كرد (و در سنة‌ 150 بمرد).

و أوزاعي‌ در شام‌ تصنيف‌ كرد (و در سنة‌ 156 و يا 157 بمرد).

و مالِك‌ در مدينه‌ «مُوَطَّأ» را تصنيف‌ كرد (و در سنة‌ 179 بمرد).

و ابن‌ إسحق‌ «مَغازي‌» را تصنيف‌ كرد (و در سنة‌ 151 بمرد).

و مَعْمَر در يمن‌ تصنيف‌ كرد (و در سنة‌ 153 بمرد).

و سُفْيان‌ ثَوْري‌، كتاب‌ «جامع‌» را در كوفه‌ تصنيف‌ كرد (و در سنة‌ 161 بمرد).

و پس‌ از اندكي‌ هِشام[28]‌‌ كتب‌ خود را تصنيف‌ كرد (و در سنة‌ 188 بمرد).

و لَيْث‌ بن‌ سَعْد تصنيف‌ كرد (و در سنة‌ 175 بمرد).

و عبد الله‌ بن‌ لهيعه‌ تصنيف‌ كرد (و در سنة‌ 174 بمرد).

و پس‌ از آن‌ ابن‌ مُبَارك‌ تصنيف‌ كرد (و در سنة‌ 181 بمرد).

و قاضي‌ أبويوسف‌ يعقوب‌ (و در سنة‌ 182 بمرد).

و ابن‌ وَهَب‌ (و در سنة‌ 197 بمرد).

و تبويب‌ و تدوين‌ علم‌ رو به‌ فزوني‌ نهاد و كتب‌ عربيّت‌ و لغت‌ و تاريخ‌ و ايَّام‌ النّاس‌ مرتَّب‌ و مبوّب‌ گرديد. و قبل‌ از اين‌ عصر ساير علماء- و در روايتي‌ (أئمّه‌)- چنين‌ بودند كه‌ از حفظ‌ تكلّم‌ مي‌نمودند و علم‌ را از صحيفه‌هاي‌ غير مرتّبه‌ روايت‌ مي‌كردند- تا پايان‌ گفتار ذهبي‌. [29]

و به‌ علّت‌ آنكه‌ اين‌ دانشمندان‌ در عصر واحدي‌ مي‌زيستند، علي‌ التّحقيق‌ معلوم‌ نمي‌گردد كه‌ كدام‌ يك‌ از آنان‌ در تدوين‌ أسبق‌ بوده‌اند. لهذا بعضي‌ گفته‌اند: نخستين‌ مُصَنِّف‌ سعيدبن‌ أبي‌عُرُوبَة‌ بوده‌ است‌، و بعضي‌ ابن‌جُرَيْج‌، و بعضي‌ ربيع‌ بن‌ صبيح‌، و بعضي‌ حَمَّاد بن‌ سَلمَه‌ را به‌ شمار آورده‌اند.

ابن‌حَجَر مي‌گويد: اوّلين‌ كس‌ كه‌ به‌ جمع‌ حديث‌ پرداخت‌ ربيع‌ بن‌صبيح‌، و سعيد بن‌ أبي‌عُرُوبَة‌ بوده‌ است‌ تا اينكه‌ بزرگان‌ طبقة‌ ثالثه‌ قيام‌ نمودند و احكام‌ را تدوين‌ كردند.

در اين‌ حال‌ مالِك‌ كتاب‌ «مُوَطَّأ» را نوشت‌ و در آن‌ احاديث‌ قويّة‌ اهل‌ حجاز را انتخاب‌ و اختيار نمود و آن‌ را با اقوال‌ صحابه‌ و تابعين‌ و كساني‌ كه‌ بعد از آنان‌ بوده‌اند ممزوج‌ كرد.

دو حافظ‌: ابن‌حجر و عراقي‌ مي‌گويند: اين‌ جماعت‌ در عصر واحد بوده‌اند؛ لهذا معلوم‌ نمي‌شود كدام‌ يك‌ در تدوين‌ سبقت‌ داشته‌اند. و سپس‌ جماعت‌ كثيري‌ از اهل‌ عصرشان‌ در عمل‌ بر مِنوال‌ و اُسلوب‌ ايشان‌ از آنان‌ دنباله‌ روي‌ كردند، تا اينكه‌ بعضي‌ از پيشوايان‌ علمي‌ چنين‌ دريافتند كه‌ بايد حديث‌ پيامبر را بخصوصه‌ جدا نوشت‌ و تدوين‌ نمود. و اين‌ پس‌ از پايان‌ قرن‌ دوم‌ و رأس‌ صدة‌ سوم‌ بوده‌ است‌.

و از اين‌ مجموعه‌ها به‌ دست‌ ما نرسيده‌ است‌ مگر «مُوَطَّأ» مالِك‌، و توصيفي‌ فقط‌ از برخي‌ مجموعه‌هاي‌ دگر. و همچنين‌ در اين‌ عصر حديث‌ رسول‌ الله‌ با اقوال‌ صحابه‌ و فتاواي‌ تابعين‌ و ما بعد از تابعين‌ در تدوين‌ ممزوج‌ بوده‌ است‌ همان‌ طور كه‌ ابن‌حَجَر گفته‌ است‌. و روزگار تدوين‌ بر همين‌ منهاج‌ سپري‌ شد تا انتهاي‌ دويست‌ سال‌ از هجرت‌؛ و اين‌ طَوْر دوم‌ از أطوار تدوين‌ بوده‌ است‌.

بازگشت به فهرست

تدوين‌ بعد از دويست‌ سال‌
تدوين‌ پس‌ از انقضاي‌ دويست‌ سال‌ صورت‌ ديگري‌ به‌ خود گرفت‌. و آن‌ اين‌ بود كه‌ حديث‌ رسول‌ الله‌ را جداگانه‌ تدوين‌ نمودند پس‌ از آنكه‌ مشوب‌ بود به‌ غير آن‌ كه‌ از حديث‌ نبود. بنابراين‌ عبيد الله‌ بن‌ موسي‌ عَبَسي‌ كوفي‌ (متوفّي‌ در سنة‌ 213 ه ) مسندي‌ تصنيف‌ نمود. و مُسَدَّد بن‌ مُسَرْهَد بَصري‌ (متوفّي‌ در سنة‌ 288 ه ) مسندي‌ تصنيف‌ كرد. و حميدي‌ (متوفّي‌ در سنة‌ 219 ه ) مسندي‌ نوشت‌ و غير ايشان‌. أئمّة‌ حديث‌ پس‌ از ايشان‌ به‌ دنبال‌ اثر آنان‌ رفتند، مانند امام‌ احمد (متوفّي‌ در سنة‌ 241) و اسحق‌ بن‌ راهَوَيْه‌ (متوفّي‌ در سنة‌ 237) و غيرهما.

اين‌ تصانيف‌ كه‌ به‌ مسانيد ناميده‌ مي‌شوند گرچه‌ داراي‌ مزيّت‌ إفراد حديث‌ به‌ تنهائي‌ در تدوين‌ مي‌باشند و حديث‌ را با غير آن‌ از اقوال‌ صحابه‌ و غير اقوال‌ صحابه‌ مخلوط‌ ننموده‌ بودند، الاّ آنكه‌ در آنها ميان‌ حديث‌ صحيح‌ و غير صحيح‌- از آنچه‌ سيل‌ روايت‌ در اين‌ زمان‌ از هر گونه‌ حديث‌ به‌ سويشان‌ حمل‌ مي‌كرد- جمع‌ گرديده‌ بود به‌ جهت‌ آنكه‌ تا اين‌ عصر، تقسيم‌ حديث‌ به‌ آنچه‌ بر آن‌ اصطلاح‌ كرده‌اند از صحيح‌ و حسن‌ و ضعيف‌ شناخته‌ شده‌ نبود.

و به‌ همين‌ سبب‌ بود كه‌ رتبة‌ اين‌ مسانيد از رتبة‌ كتب‌ سُنَن‌ پائين‌تر بود، و استدلال‌ و احتجاج‌ به‌ آنها به‌ طور مطلق‌ جائز نبود. و ما پس‌ از اين‌ دربارة‌ اين‌ مسانيد بحث‌ مي‌نمائيم‌ و از منزله‌ و مرتبة‌ آنها در ميان‌ كتب‌ معروفة‌ حديث‌ سخن‌ مي‌گوئيم‌.

امر تدوين‌ بر اين‌ نَهْج‌ مستمر بماند تا آنكه‌ طبقة‌ بخاري‌ رسيد و از آنجا تأليف‌، صورت‌ جديدي‌ به‌ خود گرفت‌ و در دور دگري‌ وارد شد، و آن‌ دورة‌ تنقيح‌ و انتخاب‌ و اختيار بود. حافظ‌ ابن‌حَجَر در مقدّمة‌ «فَتْحُ الْباري‌» گويد: از آنجائي‌ كه‌ بخاري‌ اين‌ تصانيف‌ را ديد و آنها را روايت‌ كرد و از رائحة‌ طيّبه‌ و بوي‌ خوش‌ آن‌ استشمام‌ نمود و از رخسارة‌ آن‌ پرده‌ بر گرفت‌، چنان‌ يافت‌ كه‌ آنها به‌ حسب‌ وضع‌، روايات‌ صحيحه‌ و حسنه‌ را مشتمل‌ است‌ و بسياري‌ از آنها را عنوان‌ ضعيف‌ شامل‌ ميگردد[30] ، بنابراين‌ نمي‌توان‌ به‌ آنها كلام‌ راست‌ و شايسته‌ گفت‌؛ پس‌ همّت‌ خود را برانگيخت‌ براي‌ جمع‌ حديث‌ صحيحي‌ كه‌ در آن‌ شخص‌ امين‌ شكّ نمي‌آورد؛ و عزمش‌ را استوار ساخت‌ آنچه‌ از استادش‌: أميرالمومنين‌ در حديث‌ و فقه‌: إسحق‌ بن‌ إبراهيم‌ حَنْظَلي‌ معروف‌ به‌ ابنِ راهَوَيْه‌ شنيد ...

أبو عبدالله‌ بن‌ إسمعيل‌ بخاري‌ ميگويد: ما نزد إسحق‌ بن‌ راهَوَيْه‌ بوديم‌، وي‌ گفت‌: «اي‌ كاش‌ شما كتاب‌ مختصري‌ از صحيح‌ سنّت‌ رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ ] وآله‌ [ و سلّم‌ جمع‌ ميكرديد!» گفتار او در دل‌ من‌ نشست‌ و شروع‌ كردم‌ در جمع‌ جامع‌ صحيح‌. [31]

بازگشت به فهرست

أطواري‌ كه‌ تدوين‌ در آن‌، حالات‌ مختلفي‌ به‌ خود گرفت‌

از آنچه‌ گذشت‌ دستگير شد كه‌: أحاديث‌ رسول‌ الله‌- صلوات‌ الله‌ عليه‌- را نه‌ در زمان‌ حياتش‌ و نه‌ در عصر صحابه‌ و بزرگان‌ تابعين‌ تدوين‌ ننمودند، و اينكه‌ تدوين‌ پا به‌ عرصة‌ وجود نگذارد مگر در قرن‌ دوّم‌ از هجرت‌ در أواخر عهد بني‌اميّه‌، و اينكه‌ تدوين‌ در طريق‌ واحدي‌ راه‌ خود را نپيمود بلكه‌ در أطوار مختلفه‌اي‌ انقلاب‌ حاصل‌ نمود.

در ابتداي‌ امر مجموعه‌اي‌ بود از روايت‌ راويان‌ از آنچه‌ قوّة‌ حافظة‌ آنان‌ آن‌ را حفظ‌ كرده‌ بود، و آن‌ تدوين‌ در صحيفه‌هائي‌ بوده‌ است‌ كه‌ جامع‌ مبوّبي‌ آنها را محصور نمي‌كرده‌ است‌. و اين‌ صحف‌ با وجود حديث‌، فقه‌ و نحو و لغت‌ و شعر و امثال‌ اين‌ امور را در برداشته‌ است‌ از آن‌ چيزهائي‌ كه‌ طفوليّتِ تدوين‌ بدان‌ حكم‌ مي‌نموده‌ است‌.

و اين‌ «طَوْر أوَّل‌» از تدوين‌ بوده‌ است‌، و به‌ ما از آن‌ چيزي‌ در كتاب‌ مخصوص‌ جامعي‌ نرسيده‌ است‌.

پس‌ از آن‌، تدوين‌، «دورة‌ دوم‌» خود را شروع‌ كرد و آن‌ در عصر عباسيّون‌ بود. علماء- به‌ واسطة‌ آنچه‌ از شهر فارس‌ به‌ دست‌ آوردند- آنچه‌ را كه‌ در آن‌ صحيفه‌ها بود مُهَذَّب‌ و مُرتّب‌ نمودند، بعد از آنكه‌ روايات‌ زيادي‌ را كه‌ در اين‌ عصر موجب‌ زيادي‌ آن‌ مي‌شد بدانها اضافه‌ كردند. و در هر قسم‌ از اينها كتابهائي‌ نوشتند كه‌ آنها را بر عدّة‌ أبوابي‌ از حديث‌ و آنچه‌ مربوط‌ به‌ حديث‌ مي‌شد، از اقوال‌ صحابه‌ و فتاواي‌ تابعين‌ تقسيم‌ كردند، و در آنها مطلب‌ ادبي‌ و يا شعري‌ را داخل‌ ننمودند. و بسياري‌ از متقدّمين‌، اسم‌ حديث‌ را بر آنچه‌ شامل‌ آثار صحابه‌ و تابعين‌ مي‌شد اطلاق‌ مي‌كردند.

و تدوين‌، اين‌ مَنْهج‌ را به‌ خود گرفت‌ به‌ جهت‌ تبعيّت‌ از ارتقاء تأليف‌ در عصر بني‌عبّاس‌. و علوم‌ از يكديگر جدا گشتند، بعضي‌ از بعضي‌ تميّز پيدا نمودند و مسائل‌ هر علمي‌ عليحده‌ گرد آمد. و تدوين‌ طور دوم‌ خود را بدين‌ كيفيّت‌ تا آخر صدة‌ دوّم‌ به‌ طور استمرار پيمود. و از آن‌ كتب‌ مُبَوَّبه‌ در اين‌ دوره‌ به‌ دست‌ ما غير از «مُوَطَّأ» مالِك‌؛ چيزي‌ واصل‌ نگرديده‌ است‌.

و پس‌ از انقضاء صدة‌ دوّم‌، تدوين‌ شروع‌ كرد تا در طريق‌ ديگري‌ گام‌ نهد كه‌ به‌ سبب‌ آن‌ در «طور سوّم‌» داخل‌ شد. علماء شروع‌ نمودند تا آنچه‌ از احاديث‌ را كه‌ در عصرشان‌ مدوّن‌ گرديده‌ بود بعد از آنكه‌ مشوب‌ به‌ أقوال‌ صحابه‌ و غيرهم‌ بود- همان‌ طور كه‌ گفتيم‌- جدا كردند. و در اين‌ باره‌ مُسْنَدهاي‌ بسياري‌ تصنيف‌ گرديد كه‌ مشهورترين‌ آنها «مسند» احمد حَنْبَل‌ مي‌باشد كه‌ تا به‌ حال‌ در ميان‌ ما وجود دارد. و از آن‌، در هنگام‌ كلام‌ از كتب‌ حديث‌ سخن‌ خواهيم‌ گفت‌ و مقدار مرتبه‌ و منزلة‌ آن‌ را از صحّت‌، و قيمتش‌ را در ميان‌ كتب‌ حديث‌ روشن‌ خواهيم‌ نمود.

مُسْنَد عبارت‌ است‌ از اينكه‌ جميع‌ آنچه‌ از هر صحابي‌ روايت‌ شده‌ است‌- يعني‌ مطالبي‌ كه‌ به‌ او إسناد داده‌ مي‌شود- همه‌ را در بابي‌ جداگانه‌ قرار دهند، موضوع‌ حديث‌ هر چه‌ ميخواهد باشد؛ و درجة‌ آن‌ از صحّت‌ هر چه‌ ميخواهد باشد؛ به‌ جهت‌ آنكه‌ تا آن‌ أوان‌ تميز صحيح‌ از غير صحيح‌ در تأليف‌ به‌ ظهور نپيوسته‌ بود.

اين‌ مسانيد تمام‌ احاديث‌ صحيحه‌ و احاديث‌ مجعوله‌ و موضوعه‌ را به‌ طوري‌ كه‌ گفتيم‌ در برِخود داشت‌. و عمل‌ بدين‌ نهج‌ پيوسته‌ ادامه‌ داشت‌ تا بُخاري‌ و طبقة‌ او به‌ ظهور آمدند؛ و در اين‌ حال‌ تدوين‌ به‌ «طَوْر رابع‌» انتقال‌ پيدا كرد، و آن‌ دورة‌ «تنقيح‌ و اختيار» بوده‌ است‌ همان‌ طور كه‌ قريباً ذكر نموديم‌. در اين‌ دوران‌ كتب‌ مختصره‌اي‌ را در حديث‌ تأليف‌ كردند كه‌ در آنها برگزيدند و انتخاب‌ نمودند آنچه‌ را كه‌ صحيح‌ شناختند طبق‌ طريقه‌شان‌ در بحث‌، همچنانكه‌ بخاري‌ و مسلم‌ و پيروانشان‌ انجام‌ دادند.

از هويّت‌ و ماهيّت‌ اين‌ كتابها در وقت‌ گفتار از كتب‌ حديث‌ سخن‌ خواهيم‌ داشت‌.

اين‌ طَوْر از تصنيف‌ طَوْر أخير مي‌باشد؛ چرا كه‌ اين‌ كتب‌ در نزد اهل‌ سنّت‌ رنگ‌ اعتماد به‌ خود گرفت‌.

امّا شيعه‌ پس‌ براي‌ خودشان‌ در حديث‌ كتابهائي‌ را دارند كه‌ بدانها اعتماد مي‌كنند، و وثوق‌ ندارند به‌ كتابي‌ مگر بدانها، «وَ لِكُلِّ قَوْمٍ سُنَّةٌ وَ إمامُها» «و از براي‌ هر طائفه‌ و قومي‌ سنّتي‌ است‌ بخصوص‌ و امامي‌ است‌ كه‌ حافظ‌ آن‌ سنّت‌ است‌».

و از اينجا براي‌ تو به‌ طور خلاصه‌ به‌ دست‌ آمد كه‌: تدوين‌ مُعْتَمَدٌ عَلَيْه‌ نزد جمهور واقع‌ نشد مگر در نيمة‌ قرن‌ سوم‌ تا قرن‌ چهارم‌. [32]

در اينجا شيخ‌ محمود أبوريّه‌ شروع‌ مي‌كند به‌ بيان‌ و تفصيل‌ معايب‌ تأخير تدوين‌.

بازگشت به فهرست

دلائل‌ اينكه‌ تدوين‌ عامّه‌ در رأس‌ صدة‌ سوم‌ بوده‌ است‌
باري‌ منظور ما از شرح‌ و بيان‌ أبورَيَّه‌، پاسخ‌ و جوابي‌ است‌ كه‌ در ضمن‌ گفتار او به‌ ادّعاهاي‌ بيجا و بي‌موقع‌ محمّد عجّاج‌ داده‌ شده‌ است‌. در اين‌ بيان‌، بَدْوِ تدوين‌ را دانستيم‌، و سير حديث‌ را تا طور چهارم‌ آن‌ كه‌ تصحيح‌ حديث‌ پس‌ از إفراد و مُجزَّا نمودن‌ آن‌ از اقوال‌ و آراء صحابه‌ و آثار ديگر و علوم‌ مباينه‌ با نفس‌ حديث‌ چون‌ شعر و لغت‌ بود، دانستيم‌ كه‌ بالاخره‌ تدوين‌ سنّت‌ به‌ طور مجزّا در رأس‌ قرن‌ سوم‌ و پايان‌ صدة‌ دوم‌ بوده‌ است‌. و اهتمام‌ عمر بن‌ عبدالعزيز بدين‌ امر، به‌ چند جهت‌ نقش‌ عملي‌ مهم‌ ايفا ننمود:

اوّلاً- به‌ جهت‌ آنكه‌ خلافتش‌ دو سال‌ و اندي‌ دوام‌ يافت‌ و معلوم‌ نشد كه‌ امر وي‌ به‌ تدوين‌ در ابتدا بوده‌ است‌، يا وسط‌، يا انتها؟ چرا كه‌ در صورت‌ انتها يا وسط‌ نزديك‌ به‌ انتها، به‌ واسطة‌ موانع‌ خارجي‌ صورت‌ تحقّق‌ طبعاً به‌ خود نخواهد گرفت‌. و اين‌ است‌ مفاد و مغزاي‌ سخن‌ سيّد صدر در عدم‌ معلوم‌ بودن‌ تاريخ‌ امر او.

ثانياً- او را به‌ واسطة‌ عدالت‌ نسبي‌، و محبّت‌ به‌ اهل‌ بيت‌، و عدم‌ افراط‌ در بذل‌ اموال‌ به‌ بني‌اميّه‌ طبق‌ حكّام‌ سابق‌ بر او، سمّ دادند و كشتند؛ و خليفة‌ تازه‌ روي‌ كار آمده‌: يزيد بن‌ عبدالملك‌ هم‌ كاري‌ نكرد و امري‌ از او براي‌ تدوين‌ صورت‌ نگرفت‌، تا پس‌ از چهار سال‌ كه‌ او بمرد و حكومت‌ به‌ هشام‌ بن‌ عبدالملك‌ رسيد.

ثالثاً- عمدة‌ امر عمر بن‌ عبدالعزيز به‌ أبوبكر بن‌ حَزْم‌ بود نه‌ به‌ ابن‌ شِهاب‌ زُهْري‌. او به‌ ابن‌حَزْم‌ نامه‌اي‌ نوشت‌ و وي‌ را به‌ تدوين‌ سنّت‌ رسول‌ الله‌ فرا خواند. امّا ابن‌حَزْم‌ به‌ واسطة‌ منع‌ خلفاي‌ پيشين‌ بالاخصّ أبوبكر و عمر از كتابت‌، چون‌ تدوين‌ را خلاف‌ مشروع‌ و مباين‌ با سيرة‌ صحابه‌ مي‌دانست‌ از اين‌ عمل‌ خودداري‌ كرد و دعوت‌ ابن‌ عبدالعزيز را نپذيرفت‌ و پيوسته‌ تعلّل‌ نمود تا او بمرد و تا چهار و پنج‌ سالي‌ كه‌ يزيد خليفه‌ شد و امري‌ از او صادر نشد، ابن‌ حَزْم‌ موقع‌ را مغتنم‌ شمرده‌ از تدوين‌ منصرف‌ شد، و وفات‌ عُمَر و روي‌ كار آمدن‌ يزيد رابهرة‌ آسماني‌ و موقعيّت‌ ديني‌ روحاني‌ براي‌ خود به‌ شمار مي‌آورد.

رابعاً- ابن‌ شهاب‌ به‌ واسطة‌ نزديكي‌ با دربار بني‌اميّه‌ و هشام‌ بن‌ عبدالملك‌ و قريب‌ مدّت‌ بيست‌ سال‌ در امارت‌ و ولايت‌ او بودن‌ و سفر و حضر را با وي‌ گذراندن‌، دعوت‌ او را پذيرفت‌ و دست‌ به‌ تدوين‌ زد (البتّه‌ تدويني‌ كه‌ به‌ معني‌ مجموعه‌اي‌ از تداوين‌ معروف‌ آن‌ عصر بوده‌ است‌ از سنّت‌ و حديث‌ و آراء صحابه‌ و خلفاي‌ اوّلين‌ ابوبكر و عمر و عثمان‌ و شعر و أدبيّت‌ عرب‌ و امثالها).

به‌ همين‌ جهت‌ است‌ كه‌ چون‌ عالم‌ مشخّص‌ و مبرّز درباري‌ بود، و بني‌اميّه‌ آراء و احكامشان‌ را از او اخذ مي‌كردند و مصدر قضاوتهاي‌ حُكَّام‌ امويان‌ بود و بدين‌ جهت‌ شهرتي‌ يافته‌ بود، تدوين‌ را به‌ او نسبت‌ دادند، آنهم‌ نه‌ در زمان‌ عمر بن‌ عبدالعزيز بلكه‌ در ساليان‌ پس‌ از وي‌.

خالد بن‌ مَعْدان‌ حِمْصي‌ با وجود آنكه‌ هفتاد صحابي‌ را ادراك‌ كرده‌ بود و بيست‌ سال‌ زودتر از زُهْري‌ از دنيا رفته‌ بود (چون‌ فوت‌ او در سنة‌ 104 و فوت‌ زهري‌ در سنة‌ 124 مي‌باشد) و داراي‌ كتاب‌ و تدوين‌ بود، معذلك‌ چون‌ درباري‌ نبود او را نخستين‌ مُدَوِّن‌ به‌ شمار نياوردند، با آنكه‌ بنا به‌ روش‌ اهل‌ و امّت‌ عامّه‌ اگر اهل‌ انصاف‌ باشند بايد او را اوّلين‌ تدوين‌ كننده‌ به‌ حساب‌ آرند.

سيد محمّد رشيد رضا كه‌ او را از جهت‌ واقعيّت‌ اوّل‌ مُدَوِّن‌ مي‌شمارد و مي‌گويد: زُهْري‌ فقط‌ از جهت‌ معروفيّت‌ اوّلين‌ مدوّن‌ است‌، [33] همين‌ عجّاج‌ خطيب‌ به‌ وي‌ مي‌تازد و دو اشكال‌ به‌ او مي‌نمايد كه‌ هيچ‌ يك‌ از آنها داراي‌ وزن‌ و اعتبار نمي‌باشد. [34]

ذهبي‌ مردي‌ است‌ كه‌ از جهت‌ تاريخ‌ و علوم‌ حديث‌ و اطّلاع‌ واسع‌ بر نظير اين‌ امور در ميان‌ عامّه‌ بي‌نظير و يا لاأقل‌ كم‌نظير مي‌باشد. در اين‌ صورت‌ شهادت‌ او را در برابر گفتار سيوطي‌ رد نمودن‌ و بدون‌ دليل‌ نپذيرفتن‌، از انصاف‌ به‌ دور است‌.

و امّا اينكه‌ ايشان‌ عبد الله‌ بن‌ عمرو را صاحب‌ «صحيفة‌ صادقه‌» شمرده‌ و آن‌ را از مدوّنات‌ خالصه‌ در سنّت‌ رسول‌ الله‌ در زمان‌ آنحضرت‌ و اقدم‌ و أسبق‌ از همة‌ صحايف‌ حتّي‌ صحيفة‌ ابورافع‌ شمرده‌ است‌، اين‌ هم‌ ادّعائي‌ است‌ كه‌ اگر آن‌ را بشكافيم‌ از درون‌ آن‌ مطالب‌ عَفِن‌ و كريه‌ الرّائحة‌ آنقدر بيرون‌ مي‌آيد كه‌ مشام‌ هر انساني‌ را آلوده‌ مي‌نمايد.

عبدالله‌ بن‌ عمرو بن‌ العاص‌، پسر عَمروعاصِ معروف‌ و مشهور است‌ كه‌ در خلاف‌ با رسول‌ خدا صلی الله علیه و آله و ايراد شعر در هَجْوِ آنحضرت‌ مقدار عظيمي‌ از تاريخ‌ را اشغال‌ كرده‌ است‌.

پسرش‌ عبدالله‌ خدمت‌ پيامبر مي‌رسيد و مطالبي‌ را مي‌نوشت‌ و از موافقين‌ با حضرت‌ اميرالمومنين‌ عليّ بن‌ ابيطالب‌ علیه السّلام بود، چرا كه‌ با مطالبي‌ كه‌ از پيامبر شنيده‌ بود دربارة‌ آنحضرت‌ به‌ مقام‌ شامخ‌ و ولايت‌ او خبير و بصير بود.

و لهذا هنگامي‌ كه‌ معاويه‌ به‌ پدرش‌ عمروعاص‌ در مصر كاغذ نوشت‌ و او را به‌ جنگ‌ با آنحضرت‌ به‌ شام‌ فرا خواند و عمروعاص‌ با دو پسرش‌: محمّد و عبدالله‌ مشورت‌ كرد، محمّد پدر را به‌ جنگ‌ تحريض‌ و ترغيب‌ نمود، امّا عبدالله‌ پدر را نكوهش‌ كرد و فضايل‌ مولا را برايش‌ شمرد و نشان‌ داد كه‌: مخاصمه‌ با حضرت‌ به‌ خاطر حكومت‌ مصر و معاونت‌ معاويه‌ در شام‌، فروختن‌ آخرت‌ به‌ دنيا و رهسپار جهنّم‌ شدن‌ است‌.

عمرو عاص‌ به‌ سخن‌ او گوش‌ فرا نداد و حرف‌ محمّد را شنيد و به‌ سوي‌ شام‌ روانه‌ شد. ولي‌ معذلك‌ در تاريخ‌ نديده‌ايم‌ كه‌ عبدالله‌ عملاً با عمرو عاص‌ مخالفت‌ كرده‌ باشد و براي‌ كمك‌ و معاونت‌ اميرالمومنين‌ علیه السّلام در صفّين‌ به‌ ياران‌ و اصحاب‌ او بپيوندد، بلكه‌ با پدرش‌ در ميان‌ اصحاب‌ معاويه‌- عليه‌ الهاوية‌- بود. [35]

راجع‌ به‌ روايات‌ مرويّه‌ از عبدالله‌ بن‌ عَمْرو، و كتاب‌ وي‌ به‌ نام‌ «صحيفة‌ صادقه‌» كه‌ خودش‌ آن‌ را بدين‌ اسم‌ ناميده‌ است‌، مطالب‌ ضدّ و نقيض‌ در ميان‌ علماي‌ عامّه‌ و كتابهايشان‌ بسيار است‌:

در روايات‌ كثيري‌ از أبوهُرَيره‌ كه‌ در جعل‌ و تزوير در حديث‌ به‌ خاطر طرفداري‌ از معاويه‌ و دربار او و مخالفت‌ و خصومت‌ بااميرالمومنين‌ علیه السّلام ، يگانه‌ فرد شاخص‌ در ميان‌ اهل‌ سنّت‌ است‌ و رواياتش‌ سراسر كتب‌ عامّه‌ را فرا گرفته‌ است‌، چنين‌ وارد است‌ كه‌ مي‌گفت‌: هيچ‌ يك‌ از اصحاب‌ پيغمبر روايتش‌ به‌ اندازة‌ من‌ نمي‌باشد مگر عبدالله‌ بن‌ عمروعاص‌ به‌ جهت‌ آنكه‌ او مي‌نوشت‌ و من‌ نمي‌نوشتم‌.

كلام‌ ابوريّه‌ در تكوّن‌ اسرائيليات‌ در حديث‌
أبوريّه‌ به‌ تبع‌ سيّد عبدالحسين‌ شرف‌ الدّين‌ در كتاب‌ «ابو هريره‌» كتابي‌ به‌ نام‌ «شيخ‌ المَضيرة‌: أبوهريرة‌» تدوين‌ نموده‌ است‌ كه‌ آن‌ را به‌ دنبال‌ كتاب‌ «أضواء» نگاشته‌ و پرده‌ از مطالبي‌ برداشته‌ است‌ كه‌ تا به‌ حال‌ در ميان‌ عامّه‌ چنين‌ پرده‌برداري‌ به‌ وجود نيامده‌ است‌.

و ما در اينجا براي‌ شناختن‌ هويّت‌ كتاب‌ «صحيفة‌ صادقه‌» و روايات‌ عَمْرو، ناچاريم‌ برخي‌ از مطالب‌ وي‌ را كه‌ در ضمن‌ ابحاث‌ أبوهُرَيره‌ و يا دخالت‌ اسرائيليّات‌ و اخبار مكذوبه‌ نوشته‌ است‌ در اينجا ذكر نمائيم‌. أبوريّه‌ در تحت‌ عنوان‌: «الاءسْرَائيليَّات‌ في‌ الحديث‌» مي‌گويد:

از آنجائي‌ كه‌ شوكت‌ دعوت‌ محمّديه‌ قوّت‌ يافت‌ و بازويش‌ استوار گشت‌ و در برابر خود هر قدرتي‌ را كه‌ منازعه‌ مي‌نمود خرد مي‌كرد و درهم‌ مي‌كوبيد، كساني‌ كه‌ در مقابل‌ آن‌ ايستادگي‌ مي‌كردند و راه‌ آن‌ را بر مردم‌ سدّ مي‌نمودند، پس‌ از آنكه‌ از دستبرد بدان‌ با عِدَّه‌ و عُدَّة‌ قوّت‌ و نزاع‌ عاجز شدند و فروماندند ، هيچ‌ چاره‌اي‌ نينديشيدند مگر آنكه‌ از طريق‌ حيله‌ و خدعه‌ حمله‌ور شده‌ و با مكر و كيد آن‌ را درهم‌ شكنند.

و چون‌ عداوت‌ يهود به‌ مومنين‌ از همة‌ مردم‌ شديدتر بود؛ زيرا كه‌ ايشان‌ خود را ملّت‌ برگزيدة‌ خدا مي‌پنداشتند و براي‌ كسي‌ غير از خودشان‌ قائل‌ به‌ فضيلتي‌ نبودند و براي‌ پيامبري‌ بعد از موسي‌ اقرار به‌ رسالت‌ نداشتند، راهبان‌ و علماي‌ آنان‌- مخصوصاً وقتي‌ كه‌ امرشان‌ مغلوب‌ شد و از ديارشان‌ اخراج‌ شدند[1] - چاره‌اي‌ نديدند از آنكه‌ با استعانت‌ از مكر و با توسّل‌ به‌ زيركي‌ وارد مبارزه‌ گردند تا به‌ مراد و مطلوبشان‌ واصل‌ گردند.

بنابراين‌ اساس‌، مكر يهودي‌ آنان‌ را رهبري‌ كرد تا تظاهر به‌ اسلام‌ نمايند و در باطنشان‌ دين‌ خود را محترم‌ و گرامي‌ بدارند، تا اينكه‌ مكرشان‌ مخفي‌ بماند و بر مسلمين‌ مؤثّر افتد. و قويترين‌ اين‌ كَهَنه‌ از جهت‌ زيركي‌ و شديدترينشان‌ از لحاظ‌ مكر و فريب‌ و خدعه‌، كَعْبُ الاحْبار، و وَهَبَ بْنُ مُنَبِّه‌، و عبدالله‌ بن‌ سَلام‌ بوده‌اند.

آنان‌ چون‌ دريافتند كه‌ حيله‌هايشان‌ به‌ واسطة‌ اظهار كردن‌ وَرَع‌ و تقواي‌ دروغين‌، رونق‌ يافت‌ و مسلمين‌ بديشان‌ آرامش‌ يافته‌اند و گولشان‌ را خورده‌اند، اوّلين‌ همّتشان‌ را مصروف‌ بر آن‌ نمودند كه‌ مسلمين‌ را از باطن‌ دين‌ و صميم‌ ايمانشان‌ ضربه‌ زنند، به‌ اينكه‌ دسّ و تزوير كنند در اصول‌ اسلام‌ كه‌ بر آنها قيام‌ دارد آنچه‌ از اساطير و خرافات‌ كه‌ مي‌خواهند و از اساطير و اوهام‌ و تُرَّهاتي‌ كه‌ خوشايند دارند؛ به‌ جهت‌ آنكه‌ اصول‌ دين‌ را ضعيف‌ و سست‌ نمايند.

و به‌ سبب‌ آنكه‌ از دستبرد به‌ قرآن‌ كريم‌ عاجز شدند- چون‌ قرآن‌ با تدوين‌ محفوظ‌ بود و هزاران‌ نفر از مسلمين‌ نگهبان‌ و پاسدار آن‌ بودند و بدين‌ لحاظ‌ قرآن‌ در حفظ‌ و مصونيّتي‌ آنچنان‌ درآمده‌ بود كه‌ غير ممكن‌ بود در آن‌ كلمه‌اي‌ را زياد كنند و يا حرفي‌ را دسّ و تغيير دهند- به‌ سوي‌ حديث‌ كردن‌ و روايت‌ آوردن‌ از رسول‌ پرداختند، و به‌ افتراء آن‌ قدر كه‌ مي‌خواستند وجهه‌گيري‌ نمودند. بر پيغمبر مطالب‌ و احاديثي‌ را افترا بستند كه‌ از آن‌ حضرت‌ صادر نگرديده‌ بود. [2]

و آنچه‌ آنها را بر اين‌ امر ياري‌ و كمك‌ مي‌كرد آن‌ بود كه‌ احاديثي‌ كه‌ از رسول‌ خدا در حياتش‌ صادر شده‌ بود، نه‌ معالمش‌ محدود و نه‌ اصولش‌ محفوظ‌ بود؛ چرا كه‌ در عصر آن‌ حضرت‌- صلوات‌ الله‌ عليه‌- حديث‌ نوشته‌ نشد به‌ طوري‌ كه‌ قرآن‌ نوشته‌ شده‌ بود، و نه‌ آنكه‌ اصحابش‌ پس‌ از وي‌ نوشتند. و در توان‌ و قدرت‌ هر شخص‌ هوا پرستي‌ و يا مداخله‌ كنندة‌ ناشايستي‌ در آن‌ صورت‌ مي‌تواند بوده‌ باشد كه‌ با افترائات‌ خودش‌ به‌ پيامبر دسّ و تزوير و خدعه‌ نمايد و با دروغش‌ بر او بجَهَد و اين‌ كيدشان‌ را بر ايشان‌ آسان‌ ساخت‌ اين‌ كه‌ مشاهده‌ كردند كه‌ صحابه‌ در معرفت‌ آنچه‌ نمي‌دانند از امور گذشتة‌ عالم‌ به‌ آنها رجوع‌ مي‌نمايند.

و يهود به‌ علّت‌ آنكه‌ داراي‌ كتاب‌ بوده‌اند و به‌ علّت‌ آنكه‌ در ميانشان‌ علماء بوده‌اند، أساتيد عرب‌ به‌ شمار مي‌آمدند در آنچه‌ از امور اديان‌ سالفه‌ برايشان‌ مجهول‌ بوده‌ است‌، اگر در كارشان‌ مخلص‌ و صادق‌ بوده‌ باشند.

حكيم‌: ابن‌خَلْدون‌ چون‌ در مقام‌ گفتار از تفسير نقلي‌ برمي‌آيد و آنكه‌ آن‌ مشتمل‌ بر غَثّ و سَمين‌ و مقبول‌ و مردود است‌، مي‌گويد: و سبب‌ اين‌ آن‌ است‌ كه‌ عرب‌ اهل‌ علم‌ و كتاب‌ نبودند، بلكه‌ فقط‌ بَدَوي‌ بودن‌ و امِّي‌ بودن‌ بر آنان‌ غلبه‌ داشت‌. و چون‌ ميل‌ پيدا مي‌كردند تا اشراف‌ حاصل‌ كنند براي‌ دانستن‌ چيزهائي‌ كه‌ نفوس‌ بشر ميل‌ مي‌كند كه‌ به‌ آنها اشراف‌ پيدا كند و بفهمد و بداند از اسباب‌ و علل‌ موجودات‌ عالم‌ تكوين‌ و ابتداي‌ آفرينش‌ و اسرار وجود، فقط‌ از آن‌ كساني‌ كه‌ پيش‌ از آنان‌ اهل‌ كتاب‌ بوده‌اند مي‌پرسيدند و از آنها استفاده‌ مي‌نمودند. [3] و ايشان‌ عبارت‌ بوده‌اند از اهل‌ تورات‌ از يهوديان‌، و از كساني‌ كه‌ پيرو دينشان‌ شده‌ بودند از مسيحيان‌ مانند كَعْبُ الاحْبَار، و وَهَبَ بن‌ مُنَبِّه‌، و عبدالله‌ بن‌ سلام‌ و امثالهم‌.

بر اين‌ اساس‌ تفاسيرشان‌ از منقولاتي‌ كه‌ نزد آنان‌ بود مملو گشت‌. و علماي‌ تفسير در امثال‌ اين‌ امور تساهل‌ ورزيدند و كتب‌ تفسير از اين‌ منقولات‌ پر شد؛ و اصل‌ همة‌ آنها همان‌ طور كه‌ گفتيم‌ از تورات‌ مي‌باشد يا از آنچه‌ خودشان‌ افتراء بسته‌اند. [4]

و در جاي‌ ديگر از مقدّمة‌ خود مي‌گويد: و بسيار اتّفاق‌ افتاده‌ است‌ براي‌ مورّخين‌ و مفسّرين‌ و استادان‌ و پيشوايان‌ علوم‌ نقليّه‌ كه‌ در حكايات‌ و وقايع‌ به‌ غلط‌ در افتاده‌اند. و اين‌ به‌ جهت‌ آن‌ بوده‌ است‌ كه‌ بر مجرّد نقل‌ خواه‌ درست‌ باشد و خواه‌ نادرست‌، اعتماد نموده‌اند و آنها را به‌ اصولشان‌ عرضه‌ نداشته‌اند و به‌ أشباهشان‌ قياس‌ نكرده‌اند و به‌ معيار حكمت‌، توزين‌ و آزمايش‌ ننموده‌اند و وقوف‌ بر طبايع‌ موجودات‌ نداشته‌اند و در اخباري‌ كه‌ به‌ دستشان‌ مي‌رسيده‌ است‌ تحكيم‌ نظر و بصيرت‌ در نَقْد و اختيار درشان‌ موجود نبوده‌ است‌. بنابراين‌ از حقّ به‌ دور افكنده‌ شده‌ گمراه‌ شدند و در بيابان‌ أوهام‌ و غلط‌، حيران‌ و سرگشته‌ فرو مانده‌اند. [5]

و دكتور أحمد أمين‌ مي‌گويد:

بعضي‌ از صحابه‌ به‌ وهب‌ بن‌ مُنَبِّه‌ و كَعْبُ الاحْبار و عبدالله‌ بن‌ سلام‌ متّصل‌ شده‌اند، و تابعين‌ به‌ ابن‌جُرَيْج‌[6] متّصل‌ گشتند؛ و اين‌ جماعت‌ معلوماتي‌ داشته‌اند كه‌ آنها را از تورات‌ و انجيل‌ و شروح‌ و حواشي‌ آنها روايت‌ مي‌كرده‌اند.

بنابراين‌ مسلمين‌ باكي‌ در خود نديدند كه‌ در كنار آيات‌ قرآن‌ آنها را هم‌ حكايت‌ بنمايند. و روي‌ اين‌ اصل‌ بود كه‌ منابع‌ قرآن‌ و تفسير، متورّم‌ شده‌، صورت‌ ضخامت‌ به‌ خود گرفت‌. (ا ه ) [7]

روي‌ اين‌ زمينة‌ كلّي‌ بود كه‌ آن‌ كشيشان‌ و علماي‌ آنان‌ در دين‌ اسلام‌ اكاذيب‌ و تُرَّهاتي‌ را انتشار دادند كه‌ گاهي‌ چنين‌ مي‌پنداشتند آنها از كتابشان‌ بوده‌ و يا از مكنون‌ علمشان‌ سرچشمه‌ گرفته‌ است‌، و گاهي‌ ادّعا مي‌كردند آنها را از پيغمبر صلی الله علیه و آله شنيده‌اند با وجود آنكه‌ از دروغها و افترائهاي‌ خودشان‌ بوده‌ است‌. و از كجا صحابه‌ راهي‌ به‌ فهم‌ آنها و تميز صدق‌ از كذب‌ كلامشان‌ را داشته‌اند كه‌ بتوانند با تفطّن‌ دريابند و تميز غَثّ وسمين‌ را بدهند؟!

و صحابه‌ از طرفي‌ به‌ لغت‌ عِبْراني[8]‌ كه‌ لغت‌ كتب‌ آنها بود علم‌ و شناسائي‌ نداشتند، و از طرف‌ ديگر از جهت‌ دُهاء و زيركي‌، و از جهت‌ مكر و خدعه‌ ضعيف‌تر و پائين‌تر از ايشان‌ بودند. و به‌ واسطة‌ اين‌ علل‌ و اسباب‌ بود كه‌ در ميان‌ صحابه‌ بازار اين‌ اكاذيب‌ رواج‌ پيدا كرد و اصحاب‌ و تابعينشان‌ هر آنچه‌ را كه‌ اين‌ زيركان‌ القاء مي‌نمودند بدون‌ نَقْد و آزمايش‌ تلقّي‌ به‌ قبول‌ مي‌كردند و چنين‌ اعتبار مي‌نمودند كه‌ صحيح‌ است‌ و شكّي‌ در آن‌ نمي‌باشد. [9]

بازگشت به فهرست

نهي‌ اكيد پيامبر صلي‌الله‌عليه‌وآله از روايت‌ اسرائيليات‌
أبُورَيَّه‌ نيز در تحت‌ عنوان‌: «هَلْ يَجُوزُ رِوَايَةُ الاءسْرَائيليَّات‌» مي‌گويد:

شريعت‌ اسلاميّه‌ آمد و تمام‌ شرايع‌ ما قبل‌ خود را نسخ‌ كرد- و اگر چه‌ باقي‌ گذاشت‌ اصول‌ عقائد و آنچه‌ را كه‌ با آن‌ معارضه‌اي‌ نداشت‌ از اموري‌ كه‌ خداوند همة‌ پيمبران‌ خود را به‌ سوي‌ خلايق‌ با آن‌ امور ارسال‌ فرمود- و قرآن‌ كريم‌ روشن‌ ساخت‌ كه‌ اهل‌ كتاب‌ (يهود و نصاري‌) از نزد خود كتابهايي‌ را نوشته‌اند تا در برابر آن‌ ثمن‌ قليلي‌ را اخذ كنند.

و بدين‌ علّت‌ بود كه‌ رسول‌ خدا مسلمين‌ را نهي‌ نمودند كه‌ از اهل‌ كتاب‌ امري‌ را اخذ كنند كه‌ مخالف‌ اصول‌ دين‌ خدا و آداب‌ و احكامش‌ بوده‌ باشد. و چون‌ يك‌ نفر از مسلمين‌ را مي‌ديد كه‌ از آنان‌ چيزي‌ نقل‌ مي‌نمايد به‌ شدّت‌ به‌ غضب‌ درمي‌آمد.

احمد بن‌ حَنْبَل‌ از جابر بن‌ عبدالله‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: عُمَر بن‌ خَطَّاب‌ كتابي‌ را كه‌ از بعضي‌ اهل‌ كتاب‌ به‌ دستش‌ رسيده‌ بود به‌ نزد پيغمبر آورد و آن‌ را بر پيغمبر قرائت‌ كرد.

پيامبر به‌ غضب‌ آمد و گفت‌: أمُهَوِّكُونَ[10] فِيهَا يَابْنَ الْخَطَّابِ؟! وَالَّذِي‌ نَفْسِي‌ بِيَدِهِ لَوْ أنَّ مُوسَي‌ حَيًّا مَا وَسِعَهُ إلاَّ أنْ يَتَّبِعَني‌! [11]

«اي‌ پسر خطّاب‌! آيا شما خودتان‌ را در اين‌ حفرة‌ مطالب‌ كتاب‌ سقوط‌ مي‌دهيد؟! سوگند به‌ آن‌ كس‌ كه‌ جان‌ من‌ در دست‌ اوست‌ اگر موسي‌ زنده‌ بود چاره‌اي‌ غير از متابعت‌ مرا نداشت‌.»

و در روايتي‌ وارد است‌ كه‌: فَغَضِبَ وَ قَالَ: لَقَدْ جِئتُكُمْ بِهَا بَيْضَاءَ نَقِيَّةً! لاَ تَسْأَلُوا أهْلَ الْكِتَابِ عَنْ شَيْءٍ فَيُخْبِرُوكُمْ بِحَقٍّ فَتُكَذِّبُوا بِهِ، أوْ بِبَاطِلٍ فَتُصَدِّقُوا بِهِ.

«رسول‌ خدا خشمگين‌ شد و فرمود: تحقيقاً من‌ آن‌ را براي‌ شما سپيد و پاكيزه‌ و مُصَفَّي‌ آورده‌ام‌! شما از اهل‌ كتاب‌ چيزي‌ را نپرسيد؛ زيرا به‌ شما خبر به‌ حقّ مي‌دهند و آن‌ خبر را تكذيب‌ مي‌كنيد، و يا خبر به‌ باطل‌ مي‌دهند و شما آن‌ خبر را تصديق‌ مي‌نمائيد!»

و بخاري‌ از ابو هُرَيره‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌: لاَ تُصَدِّقُوا أهْلَ الْكِتَابِ وَ لاَ تُكَذِّبُوهُمْ، وَ قُولُوا: آمَنَّا بِاللهِ وَ مَا اُنْزِلَ إلَيْنَا وَ مَا اُنْزِلَ إلَيْكُمْ وَ إلَهُنَا وَ الَهُكُمْ وَاحِدٌ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ.

«رسول‌ خدا فرمود: اهل‌ كتاب‌ را نه‌ تصديق‌ كنيد و نه‌ تكذيب‌! و بگوئيد: ما ايمان‌ آورده‌ايم‌ به‌ خدا و به‌ آنچه‌ به‌ سوي‌ ما نازل‌ شده‌ است‌ و به‌ آنچه‌ به‌ سوي‌ شما نازل‌ شده‌ است‌، وخداي‌ ما و خداي‌ شما يكي‌ است‌، و ما در برابر او تسليم‌ شدگانيم‌!»

و بخاري‌ از حديث‌ زُهْري‌ از ابن‌ عبّاس‌ روايت‌ كرده‌ است‌ كه‌ او گفت‌:

كَيْفَ تَسْألُونَ أهْلَ الْكِتَابِ عَنْ شَيْءٍ وَ كِتَابُكُمُ الَّذِي‌ أنْزَلَ اللهُ عَلَي‌ رَسُولِ اللهِ أحْدَثُ الْكُتُبِ تَقْرَووُنَهُ مَحْضاً لَمْ يَشُبْ. وَ قَدْ حَدَّثَكُمْ أنَّ أهْلَ الْكِتَابِ بَدَّلُوا كِتَابَ اللهِ وَ غَيَّرُوهُ وَ كَتَبُوا بِأيْدِيهِمُ الْكِتَابَ وَ قَالُوا: هُوَ مِنْ عِنْدِاللهِ لِيَشْتَرُوا بِهِ ثَمَناً قَلِيلاً!

ألاَيَنْهَاكُمْ مَا جَاءَكُمْ مِنَ الْعِلْمِ عَنْ مَسْألَتِهِمْ؟! لاَ وَاللهِ مَا رَأيْنَا مِنْهُمُ رَجُلاً يَسْألُكُمْ عَنِ الَّذِيَ اُنْزِلَ إلَيْكُمْ!

«شما دربارة‌ مسئله‌اي‌ از اهل‌ كتاب‌ چيزي‌ را مي‌پرسيد در حالي‌ كه‌ كتاب‌ شما كه‌ آن‌ را خداوند بر رسول‌ خدا نازل‌ كرده‌ است‌ تازه‌ترين‌ كتب‌ سماوي‌ است‌، شما آن‌ را مي‌خوانيد پاك‌ و صافي‌ بدون‌ آنكه‌ غِشِّي‌ و خيانتي‌ و اختلاطي‌ در آن‌ به‌ وجود آمده‌ باشد. و اين‌ كتاب‌ با شما گفتاري‌ داشته‌ است‌ كه‌: اهل‌ كتاب‌، كتاب‌ الله‌ شان‌ را تبديل‌ و تغيير داده‌اند و با دستهاي‌ خود كتابي‌ را نوشتند و گفتند: اين‌ از نزد خداست‌ براي‌ آنكه‌ با فروش‌ آن‌ ثمن‌ اندكي‌ خريداري‌ كنند.

آيا اين‌ علوم‌ و معارفي‌ كه‌ به‌ شما رسيده‌ است‌ شما را از سوال‌ يهود و نصاري‌ نهي‌ نكرده‌ است‌؟! نه‌، سوگند به‌ خدا ما از ايشان‌ حتّي‌ يك‌ نفر را هم‌ نديديم‌ كه‌ دربارة‌ آنچه‌ بر شما نازل‌ شده‌ است‌ از شما چيزي‌ را سوال‌ كند.»

و ابن‌ جرير از عبدالله‌ بن‌ مسعود روايت‌ مي‌كند كه‌ وي‌ گفت‌: لاَ تَسْألُوا أهْلَ الْكِتَابِ عَنْ شَيْءٍ فَإنَّهُمْ لَنْيَهْدُوكُمْ وَ قَدْ ضَلُّوا. إمَّا أنْ تُكَذِّبُوا بِحَقٍّ أوْ تُصَدِّقُوا بِبَاطِلٍ!

«شما راجع‌ به‌ چيزي‌ از اهل‌ كتاب‌ سوال‌ ننمائيد؛ زيرا در حالي‌ كه‌ خودشان‌ گمراه‌ مي‌باشند نمي‌توانند شما را هدايت‌ كنند! بنابراين‌ در برابر سخنانشان‌ يا تكذيب‌ حق‌ را مي‌كنيد و يا تصديق‌ باطل‌ را!»

اين‌ است‌ روايات‌ صحيحه‌اي‌ كه‌ با عقل‌ و دين‌ موافقت‌ دارد، آن‌ رواياتي‌ كه‌ نزد محقّقين‌ معروف‌ هستند. [12]

بازگشت به فهرست

سستي‌ روايات‌ ابوهريره‌ و عبدالله‌ بن‌ عمرو
اينها بعضي‌ از آن‌ چيزهائي‌ است‌ كه‌ از پيغمبر-صلوات‌ الله‌ عليه‌- روايت‌ شده‌ است‌ دربارة‌ نهي‌ اخذ از اهل‌ كتاب‌. وليكن‌ ديري‌ نپائيد كه‌ امر منقلب‌ شد، پس‌ از آنكه‌ بعضي‌ از مسلمين‌ گول‌ خوردند از كساني‌ كه‌ از جملة‌ علماء و أحبار يهود بوده‌ و از روي‌ مكر و خدعه‌ اسلام‌ اختيار كرده‌ بودند.

در اين‌ حال‌ ظاهر شد احاديثي‌ كه‌ به‌ پيغمبر صلی الله علیه و آله نسبت‌ مي‌دادند كه‌ اخذ از يهود و نصاري‌ را مباح‌ كرده‌ و آنچه‌ را كه‌ از آن‌ نهي‌ به‌ عمل‌ آمده‌ بود نسخ‌ مي‌نمود.

أبوهُرَيره‌ و عبدالله‌ بن‌ عَمْرو عاص‌ و غيرهما روايت‌ كردند كه‌ رسول‌ خدا گفت‌: حَدِّثُوا عَنْ بَنِي‌ إسْرَائيلَ وَ لاَ حَرَجَ! «از بني‌اسرائيل‌ حديث‌ كنيد بدون‌ هيچ‌ باكي‌!» بايد دانست‌ كه‌ أبوهريره‌ و عبدالله‌ بن‌ عَمْرو از شاگردان‌ كَعْب‌ الاحْبار بوده‌اند.

و اخبار وارد است‌ به‌ آنكه‌: دومي‌- كه‌ عبدالله‌ بن‌ عمرو بن‌ العاص‌ باشد- در روز جنگ‌ يَرموك‌ زَامِلَتَيْن[13]‌ از علوم‌ اهل‌ كتاب‌ را به‌ غنيمت‌ به‌ چنگ‌ آورد و دأبش‌ اين‌ طور بود كه‌ از آن‌ دو زامِلَه‌ روايت‌ مي‌كرد. [14] وابن‌حَجَر اين‌ جمله‌ را اضافه‌ دارد كه‌:

فَتَجَنَّبَ اْلاخْذَ عَنْهُ لِذَلِكَ كَثِيرٌ مِنْ أئمَّةِ التَّابِعينَ. [15] «بدين‌ جهت‌ بود كه‌ بسياري‌ از پيشوايان‌ تابعين‌ از گرفتن‌ و روايت‌ كردن‌ از او اجتناب‌ كردند. »[16]

باري‌ تمام‌ اينها مطالبي‌ بود براي‌ شناختن‌ ريشة‌ إسرائيليّات‌ و كيفيّت‌ نفوذ كعب‌الاحبار و أقران‌ او و دسّ و تزوير در روايات‌ چه‌ از ناحية‌ خودشان‌، و چه‌ از ناحية‌ إسناد به‌ رسول‌ الله‌ صلی الله علیه و آله . و چون‌ دانسته‌ شد كه‌ اعظم‌ از تلامذة‌ كعب‌ الاحبار أبوهريره‌ و عبدالله‌ بن‌ عمرو بوده‌اند، ميزان‌ سخافت‌ و بي‌مقداري‌ تمام‌ مرويّات‌ اين‌ دو نفر دستگير مي‌گردد كه‌ آن‌ روايات‌ ساخته‌ و پرداختة‌ اين‌ يهودي‌ اسلام‌ نماي‌ سابقه‌دار منافق‌ بوده‌ است‌، مضافاً به‌ آنكه‌ در ميان‌ اهل‌ سنّت‌ از لحاظ‌ كثرت‌ روايت‌ مانند اين‌ دو نفر را سراغ‌ نداريم‌ به‌ طوري‌ كه‌ كتب‌ عامّه‌ مشحون‌ از روايات‌ آنهاست‌ واصول‌ و فروعشان‌ بدانها وابسته‌ مي‌باشد. و اگر بنا بشود روايات‌ اين‌ دو نفر و استادشان‌ كعب‌ الاحْبار از كتابها اخراج‌ گردد- كه‌ چاره‌اي‌ هم‌ جز اخراج‌ ندارند- قسمت‌ معظم‌ كتابها فرو مي‌ريزد و عامّه‌ دست‌ خالي‌ مي‌مانند، و اين‌ مسأله‌اي‌ است‌ كه‌ به‌ شدّت‌ دارد بنيان‌ و بنياد كتب‌ صحاح‌ و مسانيد و سنن‌ آنها را تهديد مي‌كند و با تحقيقات‌ عالم‌ محقّق‌ سيّد شرف‌ الدّين‌ عاملي‌، و به‌ پيروي‌ از او با تحقيقات‌ عالم‌ نبيه‌ و روشن‌ضمير شيخ‌ محمود ابوريّه‌ و تأليف‌ كتابهاي‌ نفيس‌ و مدقّقانة‌: «أبوهريرة‌» و «شيخ‌ المَضيرة‌» غوغا و اضطرابي‌ در حوزه‌ها و مجامع‌ و محافل‌ اهل‌ سنّت‌ برپا شده‌ است‌. مضافاً به‌ آنكه‌ تحقيقات‌ و اكتشافات‌ مستشرقين‌ و آفتابي‌ ساختن‌ اكاذيب‌ و دروغهاي‌ أبوهريره‌ و عبدالله‌ بن‌ عمرو و ماشابههما تكاني‌ شديدتر به‌ سنّت‌ توخالي‌ و بدون‌ محتواي‌ آنان‌ مي‌دهد و راه‌ گريز و گزيري‌ نخواهند يافت‌ جز رجوع‌ به‌ روايات‌ و حديث‌ و تاريخ‌ و تفسير اهل‌ البيت‌ چنانكه‌ انشاءالله‌ تعالي‌ روي‌ اين‌ اصل‌ مباحثي‌ در آتيه‌ خواهيم‌ داشت‌.

بازگشت به فهرست

ردّ ابوريّه‌ بر احاديث‌ ابوهريره‌
أبوريّه‌ در كتاب‌ «شيخ‌ المَضيرة‌: أبوهريرة‌» بحثي‌ در تحت‌ عنوان‌ «أبُوهَرْيَرَةَ أكْثَرُ الصَّحَابَةِ تَحْدِيثاً» آورده‌ است‌ كه‌ چون‌ با مطلب‌ فعلي‌ ما كه‌ بحث‌ پيرامون‌ عبدالله‌ بن‌ عمرو و «صحيفة‌ صادقه‌» مي‌باشد تناسب‌ بسيار دارد و ضمناً از عبدالله‌ و صحيفة‌ وي‌ بحث‌ به‌ عمل‌ آمده‌ است‌، لازم‌ است‌ بدان‌ اشاره‌ كنيم‌:

وي‌ مي‌گويد: رجال‌ حديث‌ اتّفاق‌ و اجماع‌ كرده‌اند بر آنكه‌ ابوهريره‌ از جهت‌ كثرت‌ حديث‌ از رسول‌ الله‌ مانند ندارد در حاليكه‌ همانطور كه‌ گفتيم‌: فقط‌ يك‌ سال‌ ونه‌ ماه‌ با پيغمبر مصاحبت‌ داشته‌ است‌.

أبومحمّد بن‌ حَزْم‌ ذكر نموده‌ است‌ كه‌: «مُسْند» بَقِيّ بن‌ مَخْلَد[17] فقط‌ از حديث‌ أبوهريره‌ به‌ تعداد 5374 حديث‌ را در بردارد كه‌ بخاري‌ 446 حديث‌ از آن‌ را روايت‌ كرده‌ است‌ و اين‌ موجب‌ آن‌ شده‌ است‌ كه‌ صحابه‌ أحاديث‌ أبوهريره‌ را إنكار كرده‌ و وي‌ را همانطور كه‌ بعداً خواهيم‌ ديد مرد مُنْكَري‌ به‌ شمار آورند.

اين‌ حقيقتي‌ است‌ معروف‌ و مشهور، وليكن‌ ما او را طبق‌ روايت‌ بخاري‌ و غير او[18] چنين‌ مي‌يابيم‌ كه‌ ميگويد:

«ما مِنْ أصْحابِ النَّبيِّ أحَدٌ أكْثَرَ حَديثاً مِنِّي‌ إلاَّ ماكانَ مِنْ عَبْدِاللهِ بْنِ عَمْروٍ؛ [19] فَقَدْ كانَ يَكْتُبُ وَ لاَ أكْتُبُ.» [20]

«هيچ‌ يك‌ از أصحاب‌ پيغمبر روايتشان‌ از من‌ بيشتر نيست‌ مگر آنچه‌ از عبدالله‌ ابن‌ عمرو مي‌باشد؛ زيرا كه‌ او حديث‌ را مي‌نوشت‌ و من‌ نمي‌نوشتم‌.»

اينك‌ اگر فحص‌ و جستجوئي‌ از تمام‌ مرويّات‌ ابن‌عمرو انجام‌ دهيم‌ چنين‌ مي‌يابيم‌ كه‌: ابن‌ عَمْرو در نزد ابن‌ جَوْزي‌ 700 حديث‌ دارد يعني‌ به‌ نسبت‌ 18 از آنچه‌ ابوهريره‌ روايت‌ نموده‌ است‌. بخاري‌ از او هفت‌ و مسلم‌ بيست‌ روايت‌ آورده‌ است‌.

و شايد اين‌ اعتراف‌ ابوهريره‌ از وي‌ در اوّل‌ امرش‌ هنگامي‌ كه‌ در ميان‌ بزرگان‌ صحابه‌ و علمائشان‌ مي‌زيست‌ صادر گرديده‌ است‌؛ چرا كه‌ مي‌ترسيد آنچه‌ را كه‌ روايت‌ نموده‌ است‌ بر او انكار كنند. وليكن‌ چون‌ براي‌ وي‌ جوّ خالي‌ ماند و روايت‌ براي‌ او مباح‌ گرديد- پس‌ از مقتل‌ عُمَر، و موت‌ بزرگان‌ از اصحاب[21]‌‌ - ابوهريره‌ زيادتر روايت‌ مي‌كرد و در اين‌ قضيّه‌ راه‌ افراط‌ مي‌پيمود، و مخصوصاً در عهد معاويه‌ كه‌ از پشتيباني‌ شديد وي‌ برخوردار بود؛ معاويه‌اي‌ كه‌ قدر او را بالا برد و تكيه‌گاه‌ و پشت‌ و پناه‌ او بود به‌ طوري‌ كه‌ ان‌شاء الله‌ تعالي‌ خواهي‌ ديد.

وبعضي‌ گمان‌ نموده‌اند كه‌ از اين‌ گفتار ابوهريره‌ چنين‌ مستفاد مي‌شود كه‌: عبدالله‌ بن‌ عَمْرو تحقيقاً تمام‌ مسموعات‌ خود را از رسول‌ خدا نوشته‌ است‌، و بدين‌ عمل‌ تمام‌ مرويّات‌ او متواتر لفظي‌ و معنوي‌ مي‌گردد. و تمام‌ مكتوبات‌ وي‌ پس‌ از او به‌ واسطة‌ كتابت‌ همچنين‌ محفوظ‌ مانده‌ است‌ همان‌ طوري‌ كه‌ قرآن‌ با كتابت‌ محفوظ‌ مانده‌ است‌؛ و عليهذا مرويّات‌ او افادة‌ علم‌ مي‌كند و اصل‌ صحيح‌ معتمد در ميان‌ مسلمين‌ مي‌باشد پس‌ از كتاب‌ الله‌ المُبين‌.

بازگشت به فهرست

بي‌ارزشي‌ صحيفة‌ عبدالله‌ بن‌ عمرو
وليكن‌ آنچه‌ معروف‌ است‌ آن‌ است‌ كه‌ احاديث‌ ابن‌عمرو در كتب‌ اهل‌ سنّت‌ از همان‌ طريقي‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌ كه‌ تمام‌ احاديث‌ غير او از صحابه‌ به‌ دست‌ آمده‌ است‌ و آن‌ طريق‌ روايت‌ است‌، نه‌ سبيل‌ كتابت‌. و تمام‌ آنچه‌ از مكتوباتش‌ اينك‌ دانسته‌ مي‌شود همين‌ است‌ كه‌: او صحيفه‌اي‌ داشته‌ است‌ كه‌ آن‌ را «صادقه‌» مي‌ناميده‌ است‌. و چنين‌ ذكر نموده‌اند كه‌ اين‌ صحيفه‌ فقط‌ حامل‌ أدعيه‌اي‌ بوده‌ است‌ كه‌ منسوب‌ به‌ پيغمبر بوده‌ است‌ كه‌ انسان‌ چون‌ صبح‌ كند و يا شب‌ كند آن‌ أدعيه‌ را بگويد. و چنين‌ مشهود است‌ كه‌ اين‌ صحيفه‌ داراي‌ قيمتي‌ نمي‌باشد و با چيزي‌ هموزن‌ نيست‌.

در كتاب‌ «تأويل‌ مُخْتَلَف‌ الْحدِيث‌»[22] و كتاب‌ «معارف‌» [23] كه‌ هر دوي‌ آنها از ابن‌قُتَيْبَه‌ مي‌باشد، بدين‌ عبارت‌ وارد است‌:

مغيره‌ گفت‌: براي‌ عبدالله‌ بن‌ عمرو صحيفه‌اي‌ است‌ كه‌ صادقه‌ ناميده‌ مي‌شود، و من‌ دوست‌ ندارم‌ آن‌ را در برابر دو فلس‌ (دو پول‌ سياه‌ اندك‌) بخرم‌ و براي‌ خودم‌ بوده‌ باشد: كَانَتْ لِعَبْدِاللهِ بَنِعَمْروٍ صَحيفَةٌ تُسَمَّي‌ الصَّادِقَةَ، مَا يَسُرُّنِي‌ أنَّهَا لِي‌ بِفَلْسَيْنِ. [24]، [25]

باري‌ اينك‌ كه‌ قدري‌ هويّت‌ كعب‌ الاحبار و أبوهريره‌ و عبدالله‌ بن‌ عمرو روشن‌ شد، بايد دانست‌ كه‌: روايات‌ هيچيك‌ از آنان‌ نزد شيعه‌ اعتبار ندارد، و حديثشان‌ مردود است‌، و چون‌ سندي‌ به‌ يكي‌ از ايشان‌ منتهي‌ گردد آن‌ روايت‌ از درجة‌ اعتبار ساقط‌ مي‌باشد.

امّا عامّه‌ كه‌ تمام‌ اصحاب‌ رسول‌ خدا را به‌ معناي‌ اعمّ آن‌ يعني‌ هر كس‌ با اسلام‌ ظاهري‌ آنحضرت‌ را ملاقات‌ كرده‌ باشد، عادل‌ و بدون‌ گناه‌ مي‌دانند و جميع‌ صحابه‌ را منزّه‌ و مبرّي‌ از كذب‌ و خيانت‌ معرّفي‌ مي‌كنند، طبعاً اين‌ روايات‌ را داراي‌ هر مضموني‌ باشد مي‌پذيرند و به‌ مجرّد آنكه‌ سندش‌ به‌ صحابي‌ منتهي‌ گردد بدون‌ چون‌ و چرا بدون‌ ملاحظة‌ تطبيق‌ مضمون‌ آن‌ با واقع‌ هرچه‌ باشد مي‌پذيرند. البتّه‌ روايات‌ كعب‌ يهودي‌ مخرّب‌ و از ميان‌ براندازندة‌ اسلام‌، و ابوهريره‌ صدرنشين‌ كاخ‌ تزوير و خدعه‌ و جعل‌ روايت‌ كاذبه‌ در دربار معاويه‌ اوّلين‌ متهتّك‌ در اسلام‌، براي‌ آنان‌ مهم‌ نيست‌ چون‌ صحابه‌ جميعاً مغفور و مورد رحمت‌ خداوندي‌ مي‌باشند، از معاويه‌ و غيره‌ همگي‌ صحيح‌ القول‌ و العمل‌ نزد ايشان‌ به‌ شمار مي‌آيند.

روي‌ اين‌ اصل‌ از طرفي‌، و از طرف‌ ديگر خصوصيّت‌ عِرْق‌ طرفداري‌ از بني‌اميّه‌ و امثالهم‌ و بي‌ارزشي‌ و بلكه‌ بي‌اعتباري‌ اهل‌ بيت‌ كه‌ از لابلاي‌ صفحات‌ كتاب‌ «السُّنَّة‌ قبل‌ التدوين‌» مشهود است‌، مُصنّف‌ كتاب‌: محمّد عجّاج‌ خطيب‌ براي‌ «صحيفة‌ صادقة‌» عبدالله‌ بن‌ عمرو، و صحيفة‌ صحيحة‌ وَهَب‌ بن‌ مُنَبِّه‌ ارزش‌ والائي‌ قائل‌ است‌ و با هر گونه‌ سعي‌ و كوشش‌ و إرائة‌ مطالب‌ غير واقعي‌ مي‌خواهد آن‌ صحيفه‌ را از صحف‌ معتبرة‌ معمولة‌ مشهوره‌، و صاحبش‌ را صحابي‌ معصوم‌ و منزّه‌ از كذب‌ و خيانت‌ قلمداد كند، امّا أنَّي‌ لَهُ ذَلِكَ؟ در جائي‌ كه‌ مي‌بينيم‌ كه‌ در خودِ اهل‌ سنّت‌ آنان‌ كه‌ عِرْق‌ نَصْب‌ و عداوت‌ با آل‌ محمّد را ندارند، صريحاً اين‌ صحيفه‌ را به‌ واسطة‌ خيانتهاي‌ مصنّفش‌ از درجة‌ اعتبار ساقط‌ مي‌دانند.

بازگشت به فهرست

دفاع‌ محمّد عجّاج‌ از صحيفة‌ عبدالله‌ بن‌ عمرو
اينك‌ قدري‌ به‌ برخي‌ از گفتار محمّد عجّاج‌ نظر انداخته‌ و سپس‌ بحث‌ مختصري‌ را پيرامون‌ آن‌ مي‌آوريم‌:

او مي‌گويد: الصَّحِيفَهُ الصَّادِقَةُ لِعَبْدِاللهِ بْنِ عَمْرِو بْنِ الْعَاصِ (تولّد 7 سال‌ قبل‌ از هجرت‌، و وفات‌ 65 بعد از هجرت‌).

رسول‌ خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ ] وآله‌ [ و سلّم‌ به‌ عبدالله‌ بن‌ عمرو رضی الله عنه اجازه‌ داد تا حديثش‌ را بنويسد به‌ جهت‌ اينكه‌ نويسندة‌ خوبي‌ بود؛ بنابراين‌ او از آنحضرت‌ بسيار نوشت‌. و صحيفة‌ ابن‌ عمرو رضی الله عنه موسوم‌ شد به‌ «صحيفة‌ صادقه‌» ـ همان‌ طور كه‌ نويسنده‌اش‌ اين‌ نام‌ را براي‌ آن‌ مي‌خواست‌ ـ به‌ سبب‌ آنكه‌ آن‌ را از رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ ] وآله‌ [ و سلّم‌ نوشته‌ بود، بنابراين‌ راست‌ترين‌ روايتي‌ است‌ كه‌ از پيغمبر روايت‌ شده‌ است‌.

آن‌ را مجاهد بن‌ جبر (21-104ه ) نزد عبدالله‌ بن‌ عمرو ديده‌ است‌ و رفته‌ است‌ تا آن‌ را برگيرد، و عبدالله‌ به‌ وي‌ گفته‌ است‌: مَهْ يَا غُلاَمَ بَنِي‌ مَخْزُومٍ. «آرام‌ باش‌ اي‌ جوان‌ از طائفة‌ بني‌ مخزوم‌!» مجاهد مي‌گويد: من‌ به‌ او گفتم‌: تو چيزي‌ را ننوشته‌اي‌ كه‌ از من‌ كتمان‌ داري‌! گفت‌: هَذِهِ الصَّادِقَةُ فِيهَا مَا سَمِعْتُهُ مِنْ رَسُولِ اللهِ صَلَّي‌ اللهُ عَلَيْهِ ] وَآلِهِ [ وَ سَلَّمَ وَ لَيْس‌ بَيْنِي‌ وَ بَيْنَهُ فِيهَا أحَدٌ. [26]

«اين‌ صحيفه‌اي‌ است‌ كه‌ در آن‌ است‌ آنچه‌ را من‌ از رسول‌خدا صلّي‌ الله‌ عليه‌ (وآله‌) و سلّم‌ شنيده‌ام‌ و در آن‌، ميان‌ من‌ و او يك‌ نفر ديگر واسطه‌ نبوده‌ است‌.»

و اين‌ صحيفه‌ بسيار براي‌ ابن‌ عمرو، عزيز و گرامي‌ بود تا به‌ جائي‌ كه‌ گفته‌ بود: مَايَرْغُبُني‌ فِي‌ الْحَيَاةِ إلاَّ الصَّادِقَةُ وَ الْوَهْطُ. [27] «من‌ عشقي‌ به‌ زندگي‌ ندارم‌ مگر آنكه‌ صادقه‌ و وَهْط‌ مرا به‌ ميل‌ زندگي‌ وامي‌دارند.»

و چه‌ بسا آن‌ را از ترس‌ گم‌ شدن‌ در صندوقي‌ كه‌ داراي‌ حلقه‌هائي‌ بوده‌ است‌ نگهداري‌ مي‌كرد. [28] و اين‌ صحيفه‌ را پس‌ از مرگ‌ او اهلش‌ نگهداري‌ نمودند! و به‌ نظر أرجح‌ آن‌ است‌ كه‌: نوادة‌ وي‌ عمرو بن‌ شُعَيْب‌ عادتش‌ اين‌ بود كه‌ از آن‌ روايت‌ مي‌نمود. [29]

و همان‌ طور كه‌ ابن‌ أثير مي‌گويد، صحيفه‌عبدالله‌ بن‌ عمرو هزار حديث‌ را در برداشته‌ است‌؛ [30] الاّ اينكه‌ جميع‌ احاديث‌ مرويّة‌ عمرو بن‌ شُعَيْب‌ از پدرش‌ از جدّش‌ بالغ‌ بر پانصد عدد نمي‌گردد. و از آنجائي‌ كه‌ «صحيفة‌ صادقه‌» همان‌ طور كه‌ ابن‌عمرو با خط‌ خودش‌ نوشته‌ است‌ به‌ دست‌ ما نرسيده‌ است‌، امّا امام‌ احمد محتواي‌ آن‌ را در مسندش‌ نقل‌ كرده‌ است‌ همچنانكه‌ كتب‌ سنن‌ ديگر مقدار بسياري‌ از آن‌ را در برگرفته‌ است‌.

و براي‌ اين‌ صحيفه‌ اهميّت‌ علمي‌ عظيمي‌ است‌؛ چون‌ وثيقة‌ علميّة‌ تاريخيّه‌اي‌ مي‌باشد كه‌ اثبات‌ كتابت‌ حديث‌ شريف‌ نبوي‌ را مي‌كند كه‌ در مقابل‌ رسول‌ الله‌ و با اجازة‌ او تحقّق‌ پذيرفته‌ است‌.

در اينجا محمّد عجّاج‌ بر اين‌ گفتار خود تعليقه‌اي‌ دارد و آن‌ اينكه‌: بعضي‌ از اهل‌ علم‌ بر «صحيفة‌ صادقه‌» طعن‌ و اشكال‌ وارد كرده‌اند مانند مُغِيَرة‌ بن‌ مقسم‌ ضَبِّي‌ همان‌ كس‌ كه‌ گفت‌: كَانَتْ لِعَبْدِ اللهِ بَنِ عَمْروٍ صَحيفَةٌ تُسَمَّي‌ الصَّادِقَةَ، مَا تَسُرُّنِي‌ أنَّهَا لِي‌ بِفَلْسَيْنِ. «براي‌ عبدالله‌ بن‌ عمرو صحيفه‌اي‌ بوده‌ است‌ به‌ نام‌ صادقه‌، و من‌ خوش‌ ندارم‌ كه‌ آن‌ در مقابل‌ دو فلس‌ براي‌ من‌ باشد.» نظر كن‌ در «تأويل‌ مختلف‌ الحديث‌» ص‌ 93. و در «ميزان‌ الاعتدال‌» ص‌ 290، ج‌ 2 به‌ اين‌ عبارت‌ است‌: مَايَسُرُّنِي‌ أنَّ صَحيفَةَ عَبْدِ اللهِ بْنِ عَمْروٍ عِنْدِي‌ بِتَمْرَتَيْنِ أوْ بِفَلْسَيْنِ. «مرا خوشايند نيست‌ كه‌ صحيفة‌ عبدالله‌ بن‌ عمرو نزد من‌ باشد در برابر دو دانة‌ خرما يا دو فلس‌.»

آنگاه‌ عجّاج‌ ميگويد: اگر اين‌ روايت‌ از مغيره‌ به‌ صحّت‌ پيوندد جائز نيست‌ آن‌ را بر ظاهرش‌ حمل‌ كنيم‌ و قبولش‌ نمائيم‌ به‌ طوري‌ كه‌ همين‌ معني‌ مقتضاي‌ آن‌ باشد؛ چون‌ مغيره‌ آن‌ را در معرض‌ كلام‌ راجع‌ به‌ روايات‌ ضعيفه‌ ذكر كرده‌ است‌. واگر نسخة‌ ابن‌ عمرو ضعيف‌ باشد ضعف‌ آن‌ به‌ علّت‌ انتقال‌ آن‌ به‌ طريق‌ وِجاده‌ [31] مي‌باشد؛ چرا كه‌ مغيره‌ قبول‌ نمي‌كند اينكه‌ در نزد وي‌ اين‌ صحيفه‌ باشد به‌ طريقي‌ كه‌ راويان‌ آن‌ را حمل‌ مي‌نمايند؛ چون‌ وِجاده‌ ضعيفترين‌ طرق‌ تحمّل‌ روايت‌ است‌. علماءِ أهل‌ حديث‌ دوست‌ نمي‌داشتند آنكه‌ أخبار را از صحيفه‌ها نقل‌ كنند، بلكه‌ دوست‌ مي‌داشتند از مشايخ‌ نقل‌ نمايند. و جائز نيست‌ كلام‌ مغيره‌ را بر غير اين‌، حمل‌ نمائيم‌ به‌ علّت‌ آنكه‌ ثابت‌ شده‌ است‌ كه‌: عبدالله‌ آن‌ را در برابر رسول‌ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ ] وآله‌ [ و سلّم‌ نوشته‌ است‌.- تا آخر تعليقة‌ مفصّل‌ او.

سپس‌ عجّاج‌ دنبال‌ مطلب‌ را ادامه‌ ميدهد كه‌: عبدالله‌ بر شاگردانش‌ حديث‌ را املاء مي‌نمود[32] و از او تلميذش‌: حسين‌ بن‌ شُفَيّ بن‌ ماتع‌ أصْبَحي‌ در مصر دو كتاب‌ را نقل‌ كرده‌ است‌: يكي‌ از آندو در آن‌ اين‌ بوده‌ است‌: قَضَي‌ رَسُولُ اللهِ صلّي‌ الله‌ عليه‌ (وآله‌) و سلّم‌ فِي‌ كَذَا، وَ قَالَ رَسُولُ الله‌ صلّي‌ الله‌ عليه‌ (وآله‌) و سلّم‌ كَذَا. و در ديگري‌: مَا يَكُونُ مِنَ الاحْدَاثِ إلَي‌ يَوْمِ الْقِيمَةِ. [33]

و الآن‌ ما متعرّض‌ نمي‌شويم‌ مگر صحيفة‌ صادقه‌ را، چرا كه‌ در نزد ابن‌عمرو كتب‌ كثيره‌اي‌ از اهل‌ كتاب‌ بوده‌ است‌ كه‌ در روز يَرْمُوك‌ به‌ غنيمت‌ به‌ وي‌ رسيده‌ است‌ در زامِلَتَيْن‌ (دو عدد بار شتر).

و بِشْر مَريسي‌ ادّعا نموده‌ است‌ كه‌: عبدالله‌ بن‌ عمرو براي‌ مردم‌ كتب‌ آن‌ دو بار شتر را از زبان‌ پيغمبر روايت‌ مي‌نموده‌ است‌، و لهذا به‌ او گفته‌ مي‌شده‌ است‌: لاَتُحَدِّثْنَا عَنِ الزَّامِلَتَيْن‌! «براي‌ ما از زبان‌ رسول‌ الله‌ از كتب‌ بني‌ اسرائيل‌ كه‌ در دو زامله‌ به‌ تو رسيده‌ است‌، حديث‌ بيان‌ مكن‌!»

و اين‌ دعوائي‌ است‌ باطل‌ چرا كه‌ تحقيقاً ابن‌ عمرو در نقلش‌ و روايتش‌ امين‌ بوده‌ است‌. او ابداً چيزي‌ را كه‌ از پيغمبر روايت‌ مي‌كند به‌ اهل‌ كتاب‌ نسبت‌ نمي‌دهد، و چيزي‌ را كه‌ از اهل‌ كتاب‌ روايت‌ مي‌كند به‌ پيغمبر صلّي‌ الله‌ عليه‌ (وآله‌) و سلّم‌ نسبت‌ نمي‌دهد. [34]

در اينجا أيضاً عجّاج‌ در تعليقه‌ مي‌گويد: محمود ابوريّه‌ صاحب‌ كتاب‌ «أضواءٌ علي‌ السُّنَّة‌ المحمّديّة‌» در صفحة‌ 162 هامش‌ (3) گويد: عبدالله‌ بن‌ عمرو به‌ دو زامله‌ از كتب‌ اهل‌ كتاب‌ رسيد و آنها را براي‌ مردم‌ «از پيغمبر» روايت‌ مي‌كرد، بدين‌ واسطه‌ كثيري‌ از أئمّة‌ تابعين‌ از اخذ روايات‌ وي‌ اجتناب‌ كردند و به‌ او مي‌گفتند: لاَتُحَدِّثْنَا عَنِ الزَّامِلَتَيْن‌ . (ص‌ 166، ج‌ 1، فتح‌ الباري‌)- انتهي‌.

پس‌ از آن‌ مي‌گويد: و بسيار عجيب‌ است‌ كه‌ انساني‌ مثل‌ اين‌ خبر را بشنود و تصديق‌ نمايد؛ زيرا كه‌ اصحاب‌ پيامبر رضی الله عنه از جهت‌ لسان‌، راستگوترين‌ مردم‌ بوده‌اند و از جهت‌ دل‌، پاكيزه‌ترين‌ و از جهت‌ خلوص‌، خالص‌ترين‌ تمام‌ مردم‌ نسبت‌ به‌ رسول‌ الله‌ بوده‌اند. در اين‌ صورت‌ كذب‌ و دروغ‌ امثال‌ عبدالله‌ بن‌ عمرو رضی الله عنه بر رسول‌ خدا معقول‌ نمي‌باشد تا آنكه‌ آنچه‌ را كه‌ از اهل‌ كتاب‌ شنيده‌اند به‌ پيغمبر نسبت‌ دهند.

چون‌ اين‌ مطلب‌ را ديدم‌ با شتاب‌ به‌ سوي‌ «فتح‌ الباري‌» گريختم‌؛ و خدا گواه‌ است‌ كه‌ آن‌ خالي‌ از عبارت‌ أبُوريَّه‌ بود. پس‌ در قول‌ ابن‌ حجر لفظ‌ «از پيغمبر» نيست‌. آن‌ را كاتب‌ از نزد خود افزوده‌ است‌.

آيا تكذيب‌ صحابه‌ و افتراء بر آنها و انتحال‌ بر علماء امثال‌ ابن‌حجر و غيره‌ از امانت‌ علميّه‌ شمرده‌ مي‌شود؟؟ و تحقيقاً بر ما سوء نيّت‌ ابوريّه‌ در مواضع‌ كثيري‌ ثابت‌ گرديده‌ است‌ كه‌ برخي‌ از آنها در ضمن‌ بحث‌ ما در پيرامون‌ ابوهريره‌ ظاهر مي‌شود. [35]

بازگشت به فهرست

نقد گفتار محمد عجّاج‌ در ردّ بر ابوريّه‌
اينك‌ كه‌ اطراف‌ و جوانب‌ گفتار عجّاج‌ خطيب‌ به‌ دست‌ آمد و في‌الجمله‌ مُدَّعا و دليل‌ او مبيّن‌ شد، موقع‌ آن‌ است‌ كه‌ في‌الجمله‌ بررسي‌ نموده‌ و نقاط‌ ضعف‌ و اشكال‌ وي‌ را در آن‌ مكشوف‌ داريم‌:

وي‌ همانطور كه‌ ديده‌ شد عبدالله‌بن‌عمرو را امين‌ در نقل‌، و صحيفة‌ او را صحيفة‌ مكتوبة‌ از جانب‌ رسول‌ اكرم‌ صلی الله علیه و آله مي‌داند و آن‌ را اوّلين‌ كتاب‌ مُدَوَّن‌ در اسلام‌ مي‌شمرد، و از كتاب‌ ابورافِع‌ مقدّم‌ مي‌پندارد، ولي‌ در تمام‌ اين‌ مدّعاها محلّ تأمّل‌ و اشكال‌ هست‌.

اوَّلاً- امانت‌ او را در نقل‌ چگونه‌ مي‌توانيم‌ بپذيريم‌ در جائي‌ كه‌ ديديم‌: ابن‌ قُتَيْبة‌ دينوري‌ عالم‌ جليل‌ و متتبّع‌ و امام‌ اهل‌ سنّت‌ و متفّقٌ عليه‌ در ميان‌ جميع‌ دانشمندان‌ عامّه‌، صحيفة‌ او را در كتاب‌ «المُوتَلَف‌ و المُخْتَلَف‌» و در كتاب‌ «معارف‌» تضعيف‌ مي‌كند؟!

و عالم‌ خبير اهل‌ تسنّن‌ كه‌ در گفتارش‌ براي‌ عامّه‌ جاي‌ اشكال‌ نيست‌: مُغِيرة‌ بن‌ مقسم‌ ضَبِّي‌ آن‌ را به‌ دو دانة‌ خرما و يا به‌ دو پولك‌ سياه‌ (فَلْسَين‌) نمي‌خرد؟!

و بِشْر مَريسي‌ كه‌ گفتارش‌ ميان‌ عامّه‌ سَنَد و مُسْتَند است‌ صريحاً او را تفسيق‌ نموده‌ و گفته‌ است‌: وي‌ روايات‌ مأخوذة‌ از دو بار شتر از كتب‌ واصلة‌ از غنيمت‌ يَرْمُوك‌ را مطالعه‌ كرده‌ و آنها را از قول‌ رسول‌ الله‌ به‌ مردم‌ مي‌گفته‌ و نسبت‌ به‌ آنحضرت‌ مي‌داده‌ است‌؟!

و ابن‌ حَجَر در «فتح‌ الباري‌» آورده‌ است‌ كه‌: به‌ واسطة‌ نقل‌ بار شتري‌ از كتب‌ اهل‌ كتاب‌، كثيري‌ از أئمّة‌ تابعين‌ از روايات‌ او خودداري‌ و تجنّب‌ نموده‌اند؟!

ما مي‌گوئيم‌: اوَّلاً- نقل‌ از رسول‌ الله‌ و إسناد زاملتين‌ يهود و بني‌اسرائيل‌ را به‌ آن‌ حضرت‌ خيانت‌ عظيمي‌ است‌؛ و تجنّب‌ كثيري‌ از أئمّة‌ تابعين‌ از روايات‌ او و از صحيفة‌ صادقة‌ او بدون‌ جهت‌ نمي‌باشد. و اينكه‌ عجّاج‌ مي‌گويد: اين‌ قول‌ باطل‌ است‌ زيرا تحقيقاً عبدالله‌ بن‌ عمرو امين‌ در نقل‌ بوده‌ است‌ و مگر مي‌شود صحابي‌ رسول‌ الله‌ دروغ‌ بگويد و خيانت‌ كند؟! اين‌ سخن‌ مصادره‌ به‌ مطلوب‌ و وارد ساختن‌ عين‌ مدّعا را در دليل‌ است‌. آري‌ صحابه‌ همگي‌ عادل‌ نبوده‌اند، مانند سائر افراد بشر در ميانشان‌ صحيح‌ و سقيم‌، و درست‌ و نادرست‌، و صالح‌ و طالح‌ بوده‌اند. و اين‌ توهّم‌ بيجا و باطل‌ عامّه‌ است‌ كه‌ جميع‌ صحابه‌ را چهارده‌ قرن‌ است‌ كه‌ عادل‌ و پاك‌ و منزّه‌ از گناه‌، و صادق‌ و صديق‌ مي‌پندارند و بدانها برچسب‌ عصمت‌ و طهارت‌ مي‌زنند؛ خواه‌ كعب‌ الاحبار و وَهَب‌ بن‌ مُنَبِّه‌ و عبدالله‌ بن‌ سلام‌ باشند، يا أبوهُرَيره‌ و عبدالله‌ بن‌ عمرو بن‌ العاص‌، يا خود عمرو عاص‌ و معاوية‌ بن‌ أبي‌سفيان‌، يا مُغيرة‌ بن‌ شُعْبه‌ و أبُوعبيدة‌ جرّاح‌، و يا عثمان‌ بن‌ عَفّان‌ و مروان‌ بن‌ حَكَم‌، و يا ابوبكر و عُمَر. و بالاخره‌ هر كس‌ با پيامبر ملاقاتي‌ با اسلام‌ داشت‌ او صحابي‌ است‌ و بدون‌ گناه‌. اين‌ است‌ منطق‌ عامّه‌.

اين‌ منطق‌ در نظر آنان‌ اسلام‌ را واژگون‌، فرشته‌ را به‌ صورت‌ ديو، و ديو را به‌ صورت‌ فرشته‌ تبديل‌ نموده‌ است‌. تا به‌ جائي‌ كه‌ امروزه‌ در ميان‌ خود عامّه‌ افرادي‌ همچون‌ دكتر ط'ه‌' حسين‌، وشيخ‌ محمّد عَبْده‌، و سيّد محمّد رشيد رضا، و أحمد امين‌ و عبدالحليم‌ جُنْدي‌ و شيخ‌ محمود أبُورَيَّه‌ و امثالهم‌، افراد بسياري‌ پيدا شده‌اند كه‌ پا بر روي‌ اين‌ اعتقاد جاهلي‌ نهاده‌، و صريحاً در كتب‌ عديدة‌ خود اعلام‌ نموده‌اند: سنّت‌ رسول‌ الله‌ آزاد نمي‌گردد مگر آنكه‌ از اعتقاد به‌ عدالت‌ صحابه‌ و از حَصْر اجتهاد در امامان‌ اربعة‌ عامّه‌ دست‌ برداريم‌. و ما چون‌ بحث‌ از عدالت‌ صحابه‌ را بحثي‌ مستقل‌ انشاءالله‌ در آينده‌ خواهيم‌ داشت‌، فعلاً به‌ همين‌ مختصر اكتفا مي‌گردد.

حالا شما فرض‌ كنيد: عبدالله‌ بن‌ عمرو، مطالب‌ إسرائيليّاتِ زاملتين‌ را به‌ پيغمبر هم‌ نسبت‌ نداده‌ باشد، بلكه‌ از نزد خود گفته‌ باشد و يا با بيان‌ سند از كتب‌ يهود بيان‌ كرده‌ باشد؛ اين‌ هم‌ خيانت‌ است‌. در جائي‌ كه‌ آن‌ روايات‌ أكيده‌ و موكّده‌ از رسول‌ الله‌ را در منع‌ مطالعة‌ كتب‌ اهل‌ كتاب‌ و عصبانيّت‌ و غضب‌ آنحضرت‌ را به‌ عُمَر ديديم‌ كه‌ فقط‌ بايد قرآن‌ رسول‌ الله‌ را كه‌ پاك‌ و مُنَقَّي‌ مي‌باشد قرائت‌ كرد و سنّت‌ او را فقط‌ به‌ كار بست‌؛ در اين‌ صورت‌ مطالعه‌ و بيان‌ كتب‌ منسوخة‌ مزوَّرة‌ مُحَرّفة‌ يهود و نصاري‌ مجوّز ندارد؛ خصوصاً با نهي‌ اكيد آيات‌ قرآن‌ از نزديكي‌ و آشنائي‌ و پيوند با ايشان‌ كه‌ خود قسمت‌ معظمي‌ از كتاب‌ الله‌ را شامل‌ گرديده‌ است‌.

اين‌ مسألة‌ غامضي‌ نيست‌؛ هر كس‌ مختصر اطّلاع‌ از روايات‌ و سيرة‌ رسول‌ الله‌ داشته‌ باشد به‌ مختصر تأمّل‌ در مي‌يابد كه‌: روايت‌ ابوهريره‌ و عبدالله‌ بن‌ عَمْرو از رسول‌ خدا كه‌: حَدِّثُوا عَنْ بَنِي‌ إسْرائيلَ وَ لاَ حَرَجَ! «از اسرائيليّات‌ بدون‌ هيچ‌ واهمه‌ و باك‌ هر چه‌ مي‌خواهيد روايت‌ كنيد!» روايتي‌ دروغ‌ و مجعول‌ و موضوع‌ مي‌باشد كه‌ اين‌ دو نفر شيّاد دروغپرداز براي‌ رواج‌ بازارشان‌ وضع‌ نموده‌اند.

اگر روايتي‌ را مجهول‌ دانستيم‌ بايد در متن‌ و مضمون‌ به‌ كتاب‌ خدا عرضه‌ بداريم‌. اين‌ روايت‌ مرويّه‌ از ايشان‌ را چون‌ به‌ كتاب‌ الله‌ عرضه‌ مي‌داريم‌ قرآن‌ به‌ شدّت‌ آن‌ را طرد و ردّ مي‌كند و بايد آن‌ را طبق‌ دستور: فَاضْرِبُوهُ عَلَي‌ الْجِدَارِ به‌ ديوار بزنيم‌ به‌ جرم‌ مخالفت‌ با كتاب‌ الله‌.

عجيب‌ است‌ كه‌ عجّاج‌ با اعتراف‌ به‌ سنّ عبدالله‌ بن‌ عَمرو كه‌ در سنة‌ 65 هجري‌ مرده‌ است‌، و اعتراف‌ به‌ صحيفه‌ و كتاب‌ ابو رافع‌ كه‌ آن‌ هم‌ بدون‌ شكّ در سنة‌ 35 ه وفات‌ كرده‌ است‌، معذلك‌ اصرار دارد كه‌: كتاب‌ عبدالله‌ مقدّم‌ است‌ بر ابورافع‌ با اينكه‌ سي‌ سال‌ ابورافع‌ مقدّم‌ بوده‌ است‌. [36] و نيز بنگريد بدين‌ عبارت‌ او: اگر خبر كتاب‌ ابورافع‌ صحيح‌ باشد شرف‌ أولويّت‌ براي‌ او در تأليف‌ بوده‌ است‌ نه‌ در تدوين‌!

مگر در اينجا تأليف‌ غير از تدوين‌ است‌؟! مگر ابورافع‌ كه‌ غلام‌ عبّاس‌ و سپس‌ غلام‌ پيامبر بود و در زمان‌ حضرت‌ با كنيز حضرت‌ سَلْمَي‌ ازدواج‌ كرد و در زمان‌ حضرتْ رافِع‌ بزرگترين‌ اولاد او به‌ دنيا آمد و طبعاً عاقله‌ مرد و سال‌ ديده‌ بوده‌ است‌ و كتاب‌ «سُنن‌ و احكام‌ و قضايا» را در زمان‌ خود رسول‌ اكرم‌ تدوين‌ كرده‌ است‌، از عبدالله‌ بن‌ عمرو كه‌ تولّدش‌ 7 سال‌ قبل‌ از هجرت‌ بوده‌، و در زمان‌ رحلت‌ رسول‌ الله‌ نوجواني‌ 18 ساله‌ بوده‌ است‌، مقدّم‌ در همه‌ چيز محسوب‌ نمي‌گردد؟!

من‌ متحيّرم‌ از محاسبة‌ عجّاج‌ خطيب‌ كه‌ با چه‌ محاسبه‌اي‌ وي‌ را بر أبورافع‌ در تدوين‌ مقدّم‌ شمرده‌ است‌؟

اگر ميزان‌ تقدّم‌، كتابت‌ در زمان‌ پيغمبر است‌، و فرض‌ كنيد كه‌ صحيفة‌ صادقه‌ هم‌ در زمان‌ آنحضرت‌ نوشته‌ شده‌ باشد، ابورافع‌ هم‌ كتاب‌ سُنَن‌ و احكام‌ و قضايا را در زمان‌ رسول‌ الله‌ نوشته‌ است‌! و اگر ميزان‌ تقدّم‌ سنّ بوده‌ است‌، ابورافع‌ از عبدالله‌ مُسِن‌تر بوده‌ است‌! و اگر ميزان‌ تقدّم‌ در وفات‌ است‌، ابورافع‌ سي‌ سال‌ زودتر از عبدالله‌ رحلت‌ كرده‌ است‌.

آري‌ هر چه‌ فكر مي‌كنم‌ فقط‌ گناه‌ ابورافع‌ تشيّع‌ او و ولاي‌ خالص‌ او به‌ مولي‌ اميرالمومنين‌ عليّ بن‌ ابيطالب‌ است‌ كه‌ خود و خاندانش‌ از فَدَويان‌ و شيعيان‌ آنحضرت‌ بوده‌اند. اين‌ است‌ گناه‌ ابورافع‌ كه‌ بايد در اين‌ محاسبه‌ او را از عبدالله‌ بن‌ عمرو با آن‌ صحيفة‌ مجهولة‌ مطعونه‌ موخّر داشت‌.

اينجا به‌ خاطر دارم‌ عبارتي‌ را كه‌ شيخ‌ محمود أبوريّه‌ در كتاب‌ «أضواء» پس‌ از بيان‌ جريانهائي‌ از تنهائي‌ مولي‌ الموالي‌ و بي‌ مقدار شمردن‌ ارزشهاي‌ او و بي‌اعتنائي‌ نمودن‌ به‌ او و خود را مقدّم‌ بر آن‌ بحر بيكران‌ و درياي‌ پهناور علم‌ دانستن‌، آورده‌ و كَأنَّه‌ بدون‌ اختيار اين‌ جمله‌ از دهانش‌ پريده‌ است‌ كه‌: لَكَ اللهُ يَا عَلِيُّ!

آخر اي‌ عجّاج‌! اي‌ مرد اهل‌ مطالعة‌ جامعة‌ امروز! مگر سيّد حسن‌ صدر در كتاب‌ خود غير از تقدّم‌ ابورافع‌ در تدوين‌ كه‌ از شيعيان‌ مي‌باشد چه‌ خطا و گناهي‌ از وي‌ سر زده‌ بود تا شما دو صفحه‌ مطالبي‌ بي‌ سروپا و بدون‌ ارزش‌ علمي‌،در مقام‌ ردّ او ساخته‌ و پرداخته‌ و تحويل‌ داديد؟!

هر طلبة‌ نوباوه‌ ميداند كه‌: علّت‌ رَدِّ مُغيرة‌ ضَبِّي‌ بر صحيفة‌ صادقه‌ كه‌ به‌ قدر دو فلس‌ در نزد او قيمت‌ ندارد، عنوان‌ وِجادَه‌ بودن‌ آن‌ نيست‌؛ بلكه‌ همان‌ خيانتي‌ است‌ كه‌ مانند بسياري‌ از أئمّة‌ تابعين‌ از عبدالله‌ ديده‌ است‌.

خوب‌ است‌ زودتر از گفتارتان‌ و از حمايت‌ كتب‌ سنن‌ كه‌ مشحون‌ از روايات‌ ابوهريره‌ و امثاله‌ مي‌باشد، دست‌ برداريد و إلاّ گرفتار مناقشات‌ أمْثال‌ كُلْدزَيْهر آلماني‌ خواهيد شد و يكسره‌ فاتحة‌ جميع‌ كتب‌ سُنَن‌ و مسانيدتان‌ را مي‌خوانند كه‌ خوانده‌اند، آن‌ وقت‌ است‌ كه‌ به‌ حرف‌ ماگوش‌ خواهيد داد و اعتراف‌ خواهيد نمود كه‌ أوّلين‌ مُدَوِّن‌ در إسلام‌ أميرالمومنين‌ علیه السّلام ، و سپس‌ أبورافع‌ و سلمان‌ و أبوذر و صحيفة‌ سجّاديّه‌ است‌ تا برسد به‌ كتابهاي‌ حضرت‌ باقر و حضرت‌ صادق‌ علیهما سلام .

شما در كتاب‌ 535 صفحه‌اي‌ خود كه‌ دربارة‌ تدوين‌ در اسلام‌ بحث‌ نموده‌ايد، با چند سطر فقط‌ اشاره‌اي‌ به‌ تدوين‌ أميرالمومنين‌ علیه السّلام نموده‌ايد[37] و فقط‌ با يك‌ سطر و نيم‌ دربارة‌ حضرت‌ باقر و با يك‌ سطر و نيم‌ دربارة‌ حضرت‌ صادق‌ بحث‌ كرده‌ايد:

وَ كانَ عِنْدَ مُحَمَّدٍ الْباقِر بن‌ عَلِيِّ بْنِ الحُسَيْنِ (56-114 ه ) كُتُبٌ كَثيرَةٌ سَمِعَ بَعْضَها مِنْهُ ابنُهُ جَعْفَرٌ الصّادِقُ، وَ قَرَأَ بَعْضَها. [38] «و نزد محمّد باقر پسر عليّ بن‌ الحسين‌ (56-114 ه ) كتب‌ كثيره‌اي‌ بود كه‌ بعضي‌ از آنها را پسرش‌ جعفر صادق‌ شنيد، و بعضي‌ از آنها را خواند.»

وَ كانَ عِنْدَ جَعْفَرٍ الصّادِق‌ بْنِ مُحَمَّدٍ الْباقِرِ (80-148 ه ) رَسائلُ وَ أحاديثُ وَ نُسَخٌ، وَ كانَ مِنْ ثِقاتِ الْمُحَدِّثينَ. [39] «و نزد جعفر صادق‌ پسر محمّد باقر (80-148 ه ) رساله‌هائي‌ و احاديث‌ و نسخه‌هائي‌ بوده‌ است‌، و او از موثَّقين‌ محدّثين‌ بوده‌ است‌.»

علم‌ حضرت‌ صادق‌ جهان‌ را فرا گرفته‌ است‌؛ نام‌ نبردن‌ از وي‌ و از مكتب‌ عظيم‌ وي‌ و با چند كلمه‌ مطلب‌ را بهم‌ سرآوردن‌، جز ارائة‌ عِرْق‌ اُمَويّت‌ و جانبداري‌ از دربار معاويه‌ و همدستانش‌ چيزي‌ را در بر ندارد. مُسْتَشار عبدالحليم‌ جندي‌ مرد سنّي‌ مذهب‌ مصري‌ كتابي‌ به‌ نام‌ «الاء مام‌ جعفر الصّادق‌» مي‌نويسد، كتاب‌ 388 صفحه‌اي‌؛ و به‌ قدري‌ دقيق‌ و گسترده‌ بحث‌ مي‌كند كه‌ حقّاً انسان‌ در شگفت‌ مي‌ماند كه‌ اين‌ مرد سنّي‌ مذهب‌ بوده‌ است‌. وي‌ دربارة‌ حضرت‌ صادق‌ علیه السّلام اثبات‌ مي‌كند كه‌ نه‌ تنها تشيّع‌ مرهون‌ علم‌ و خدمت‌ حضرت‌ إمام‌ صادق‌، بلكه‌ جميع‌ اسلام‌ وابسته‌ و پيوسته‌ بدان‌ امام‌ مي‌باشد و بلكه‌ عالم‌ بشريّت‌ و جهان‌ علم‌ و حقيقت‌ امروزه‌ متّكي‌ به‌ علوم‌ جعفري‌ مي‌باشد. اين‌ است‌ امام‌ صادق‌!

و امّا نصّ عبارت‌ أبوريّه‌ كه‌ در آن‌ از «فتح‌ الباري‌» حكايت‌ نموده‌ است‌ اين‌ است‌:

«فَقَد رَوَي‌ أبوهُرَيْرةَ و عَبدُاللهِ بْنُ عَمْرِو بْنِ الْعاصِ و غيرُهُما أنَّ رسولَ اللهِ قال‌: حَدِّثُوا عَن‌ بَني‌ إسرائيلَ وَ لاَ حَرَجَ! وَ أبوهريرة‌ و عبدُالله‌ بنُ عَمْرِو مِن‌ تَلاميذِ كَعْبِ الاْ حبار؛ وَ قَد جاءتِ الاخبارُ بِأنَّ الثّانيَ- و هُوَ عبدُاللهِ بنُ عَمْرِو بنِ العاصِ- أصابَ يَوْمَ اليَرْمُوك‌- زامِلَتَيْنِ مِن‌ علومِ أهلِ الكتابِ فكانَ يُحَدِّثُ مِنهُما. [40]

و زادَ ابْنُحَجَر: فَتَجَنَّبَ الاْ خذَ عنه‌ لِذلك‌ كثيرٌ مِن‌ أئمَّةِ التَّابعينَ. [41] » [42]

و آنچه‌ را كه‌ ابن‌ حَجَر در «فتح‌ الباري‌» ج‌ 1، ص‌ 167 هفت‌ سطر به‌ آخر صفحه‌ مانده‌، در مقام‌ دليل‌ چهارم‌ از علل‌ عدم‌ أخذ علماء از عبدالله‌ بن‌ عَمرو و قلّت‌ روايات‌ وي‌ نسبت‌ به‌ أبوهريره‌- با وجود آنكه‌ أبوهريره‌ اعتراف‌ دارد به‌ آنكه‌: روايات‌ عبدالله‌ از روايات‌ او بيشتر مي‌باشد- آورده‌ است‌، آن‌ است‌ كه‌:

رابعُها أنَّ عَبدَاللهِ كانَ قَدْ ظَفَرَ فِي‌ الشّام‌ بِحملِ جَمَلٍ من‌ كُتُبِ أهلِ الكتابِ فكانَ يَنْظُرُ فيها و يُحَدِّثُ مِنها، فَتَجَنَّبَ الاْ خذَ عنه‌ لِذلك‌ كثيرٌ مِن‌ أئمَّةِ التّابعينَ؛ و اللهُ أعلم‌. [43]

اينك‌ هر چه‌ مي‌نگريم‌ تفاوتي‌ در حكايت‌ أبورَيّه‌ با نقل‌ ابن‌ حَجَر نمي‌باشد و نسبت‌ دسّ و تزوير به‌ أبوريّه‌ دادن‌ بدون‌ مورد است‌.

و محصّل‌ گفتار ما اثبات‌ اوّلين‌ مُدَوِّن‌ در اسلام‌ بودن‌ ابورافع‌ است‌، بعد از مقام‌ ثبوت‌، و لِلّهِ الحمدُ و لَهُ الشّكر با اين‌ بحث‌ روشن‌ شد كه‌: گفتار آية‌الله‌ سيّد حسن‌ صدر در كتاب‌ «تأسيس‌ الشّيعة‌ لعلوم‌ الاء سلام‌» بحثي‌ است‌ صحيح‌ و نظريّه‌اي‌ است‌ مطابق‌ با واقع‌.

باري‌ در ابتداي‌ بحث‌ از أبورافع‌ ذكر شد كه‌: عبيد الله‌ بن‌ أبي‌رافع‌ كتابي‌ فيمَن‌ حَضَر صِفِّين‌ مع‌ عَليٍّ و أولاده‌؛ و عليّ بن‌ أبي‌ رافع‌ كتابي‌ في‌ فنون‌ الفِقه‌ علَي‌ مذهبِ أهلِ البيت‌ تأليف‌ كرده‌اند. . [44]

بازگشت به فهرست

سَلْمان‌ فارسي‌ و أبوذرِّ غِفاري‌، دو صحابي‌ مُدَوِّن‌ بوده‌اند

سيّد حسن‌ صَدر فرموده‌ است‌:

أوَّلُ مَنْ صَنَّفَ في‌ الآثار أبوعبدالله‌ سلمان‌ الفارسيّ

اوّلين‌ كسي‌ كه‌ در آثار تصنيف‌ نمود مولانا أبوعبدالله‌ سلمان‌فارسي‌ رضی الله عنه صحابي‌ رسول‌ الله‌ صلی الله علیه و آله بود. وي‌ كتاب‌ حديث‌ جاثليق‌ رومي‌ را، كه‌ پس‌ از رسول‌ أكرم‌ صلی الله علیه و آله پادشاه‌ روم‌ آن‌ را فرستاد، تصنيف‌ نموده‌ است‌. شيخ‌ أبو جعفر طوسي‌ در «فهرستِ مصنّفين‌ شيعه‌» او را ذكر نموده‌ است‌. و شيخ‌ رشيدالدّين‌ أبوعبدالله‌ محمّد بن‌ عليّ بن‌ شَهْر آشوب‌ مازندراني‌ در كتاب‌ خود در رجال‌ شيعه‌ به‌ نام‌ «مَعالم‌ العلماء» گويد: و صحيح‌ آن‌ است‌ كه‌ اوّلين‌ مصنّف‌ در اسلام‌، اميرالمومنين‌ و پس‌ از وي‌ سلمان‌ فارسي‌ بوده‌ است‌.

و از أبوحاتم‌ سَهْل‌ بن‌ محمّد سجِسْتاني‌ متوفّي‌ در سنة‌ دويست‌ و پنجاه‌ در كتاب‌ «الزِّينَة‌» در جزء سوّم‌ در تفسير الفاظ‌ متداوله‌ در ميان‌ اهل‌ علم‌ گذشت‌ كه‌ مي‌گويد: «اوّلين‌ اسمي‌ كه‌ در إسلام‌ در عهد رسول‌ الله‌ صلی الله علیه و آله و سلّم ظاهر شد لفظ‌ شيعه‌ بود. و اين‌ لقب‌ چهار نفر از صحابة‌ رسول‌ الله‌ بود: أبوذرّ، و سلمان‌ فارسي‌، و مِقداد بن‌ أسْوَد، و عمَّار ابن‌ ياسِر، تا أوان‌ صِفِّين‌ كه‌ اين‌ اسم‌ در ميان‌ مواليان‌ علي‌ علیه السّلام منتشر گشت‌.» بنابراين‌ به‌ نصّ امام‌ أبوحاتم‌، اين‌ چهار نفر صحابه‌ از شيعيان‌ أميرالمومنين‌ علیه السّلام ميباشند.

سپس‌ مرحوم‌ سيّد حسن‌ صدر فرموده‌ است‌: بدانكه‌ اوّلين‌ تصنيف‌ كننده‌ در آثار بعد از سلمان‌ فارسي‌ أبوذر غفاري‌ بوده‌ است‌.

ابوذر صحابي‌ رسول‌ الله‌ صلی الله علیه و آله مي‌باشد كه‌ داراي‌ كتاب‌ «الخطبة‌» است‌ كه‌ در آن‌ امور واقعة‌ پس‌ از پيغمبر را شرح‌ نموده‌ است‌. آن‌ را شيخ‌ ابوجعفرطوسي‌ در «فهرست‌» ذكر كرده‌ است‌ و إسناد خودش‌ را در روايت‌ آن‌ به‌ ابوذر رسانيده‌ است‌.

و شيخ‌ ابن‌شهر آشوب‌ مازندراني‌ در «مَعالم‌ العلماء» گويد: صحيح‌ آن‌ است‌ كه‌: اوَّلين‌ كسي‌ كه‌ در إسلام‌ تصنيف‌ نموده‌ است‌، اميرالمومنين‌ علیه السّلام ، و پس‌ از وي‌ سلمان‌ فارسي‌، و سپس‌ ابوذرّ غفاري‌ رضي‌ الله‌ عنهما بوده‌اند. [45].

و در كتاب‌ «الشّيعة‌ و فنون‌ الإسلام‌» فرمايد: شيخ‌ رشيد الدّين‌ ابن‌ شهر آشوب‌ در اوّل‌ كتابش‌: «مَعالم‌ العلماء» در جواب‌ ترتيبي‌ كه‌ در تصنيف‌ از غزالي‌ حكايت‌ نموده‌ است‌ كه‌: اوّلين‌ كتابي‌ كه‌ در اسلام‌ تصنيف‌ شده‌ است‌ كتاب‌ ابن‌جريج‌ در آثار و حُرُوف‌ التَّفاسير از مجاهِد و عَطاء در مكّه‌، و سپس‌ كتاب‌ مَعْمَربن‌ راشِد صَنْعاني‌ در يمن‌، و پس‌ از آن‌ كتاب‌ «مُوَطَّأ» مالك‌ بن‌ أنس‌، و سپس‌ «جامع‌» سُفيان‌ ثَوْرِي‌ مي‌باشد، با اين‌ عبارت‌ پاسخ‌ داده‌ است‌ كه‌: بلكه‌ صحيح‌ آن‌ است‌ كه‌: اوّلين‌ كسي‌ كه‌ در اسلام‌ تصنيف‌ نمود اميرالمومنين‌ علیه السّلام ، و پس‌ از او سلمان‌ فارسي‌ رضی الله عنه و پس‌ از او ابوذر غفاري‌ رضی الله عنه ، و پس‌ از او أصْبَغ‌ بن‌ نُبَاتَه‌، و پس‌ از او عُبَيدالله‌ بن‌ أبي‌رافِع‌، و پس‌ از او «صحيفة‌ كامله‌» از زين‌العابدين‌ علیه السّلام بوده‌ است‌- تا آخر گفتارش‌.

و شيخ‌ أبوالعبّاس‌ نَجاشي‌ طبقة‌ اوَّل‌ از مصنّفين‌ را به‌ مانند ما ذكر كرده‌ است‌ مگر اينكه‌ تعيين‌ سابق‌ از آنها را ننموده‌ است‌؛ و همچنين‌ ترتيب‌ ميانشان‌ را بيان‌ نكرده‌ است‌. و همچنين‌ شيخ‌ أبوجعفر طوسي‌ ايشان‌ را بدون‌ ترتيب‌ ذكر كرده‌ است‌.

بنابراين‌ شايد شيخ‌ ابن‌شهر آشوب‌ برخورد كرده‌ باشد بر چيزي‌ كه‌ آن‌ دو بدان‌ برخورد نكرده‌اند. والله‌ سبحانه‌ وَلِيُّ التَّوفيق‌.

تنبيهٌ: حافظ‌ ذهبي‌ در ترجمة‌ أبان‌ بن‌ تَغْلِب‌ تصريح‌ نموده‌ است‌ كه‌: تشيّع‌ در تابعين‌ و تابعين‌ تابعين‌ بسيار بوده‌ است‌ با وجود دين‌ و وَرَع‌ و صِدْق‌. و سپس‌ گفته‌ است‌: اگر حديث‌ اين‌ جماعت‌ ردّ گردد تحقيقاً جمله‌اي‌ از آثار نبويّه‌ از ميان‌ رفته‌ است‌؛ و اين‌ مفسدة‌ آشكاري‌ است‌.- انتهي‌ كلام‌ ذهبي‌.

در اينجا سيّد حسن‌ صَدْر مي‌فرمايد: قُلْتُ: در اين‌ گفتاري‌ كه‌ از اين‌ حافظ‌ كبير ظهور نموده‌ است‌ تدبّر كن‌ و شَرَف‌ تقدّم‌ كساني‌ را كه‌ ذكر نموديم‌ و سپس‌ ذكر خواهيم‌ نمود از تابعين‌ و تابعين‌ تابعين‌ از شيعه‌ درياب‌![46]

* * *

اللّهمّ صلّ علي‌ المُصْطَفي‌ محمّد، و المرتضي‌ عليٍّ، و البتولِ فاطمة‌، و الحسن‌ و الحسين‌ سيّدي‌ شباب‌ أهل‌ الجنّة‌، و علي‌ التسعة‌ الطيّبة‌ الطاهرة‌ من‌ ولد الحسين‌؛ و العن‌ اللّهم‌ ظالميهم‌ و معانديهم‌ و غاصبي‌ حقوقهم‌ و منكري‌ فضائلهم‌ و مناقبهم‌ من‌ الآن‌ الي‌ قيام‌ يوم‌ الدين‌.

للّه‌ الحمد و له‌ المنّة‌ كه‌ اين‌ مجلّد از «امام‌شناسي‌» از دورة‌ علوم‌ و معارف‌ اسلام‌ در عصر روز جمعه‌ يك‌ ساعت‌ به‌ غروب‌ مانده‌ چهارم‌ شهر ربيع‌ الثاني‌ يكهزار و چهارصد و سيزده‌ هجريّه‌ قمريّه‌ به‌ قلم‌ حقير فقير مسكين‌ مستكين‌ در شهر مقدّس‌ رضوي‌ تحت‌ قبّه‌ و آستانة‌ منوّرة‌ آنحضرت‌-عليه‌ و علي‌ آبائه‌ و أبنائه‌ أفضل‌ السّلام‌ و التّحيّة‌ و الاءكرام‌- پايان‌ پذيرفت‌.

و أنا الاحقر السيّد محمّد الحسين‌ الحسيني‌ الطهراني‌ بن‌ السيّد محمّد الصادق‌ بن‌السيّد إبراهيم‌ الطّهراني‌.